خدا حافظ!

تمام کلمه هایی که امشب بینمون ناگفته موند،
تمام قدمای لنگان تو،
شمار تمام آه کشیدنام که مثل بخار نفسم تو خیابون گم میشدن،
تمام یک جفت کفش سفید من،
با همه خستگی به دنبال آژانس گشتن و بدرقه تو،
تکرار همین جمله بود تو ذهنم:
سردمه. یه لیوان آب خنک بهم میدی رفیق!
(برای دوست بزرگوارم هادی)

برای امروزم.

نه عقابم نه کبوتر اما...
بال جادویی شعر،
بال رویایی عشق،
میرسانند به افلاک
مرا...
(نفهمیدم شعر از کیست)
.
.
.
محکومم.
به گوسفند بودن محکومم.
تا حال پرواز میکردم. چند پرنده ریز و درشت هم همراهم بودن.
اوج میگرفتم.
گرچه میدونستم ارتفاعم اونقدر زیاد نشده که تصویر کوچکم از خط افق دیدگان اطرافیانم فراتر بره.
میدونستم باید اوج گرفتن رو یاد بگیرم.
از پا می افتادم.
کم می آوردم.
ولی باز شروع میکردم و اوجی میگرفتم.
گرچه میدونستم ارتفاعم اونقدر زیاد نشده که تصویر کوچکم از خط افق دیدگان اطرافیانم فراتر بره.
اما،
همان چند پرنده ریز و درشت اونقدر موقع پرواز پایین تر از من پرواز میکردن تا به من هم بقبولونن که اوج گرفتم.
مثل همون موقعی که بچه بودم. با پدرم کشتی میگرفتم و اون خودشو زمین میزد.
من میون تصاویری از خودم که بالاتر از مرغای دیگه پرواز میکردم گم شده بودم.
غافل از اینکه حتی بالی برای پرواز نداشتم.
غافل از اینکه اوجی که گرفته بودم به خاطر اون طنابی بود که همیشه نمیدونستم چرا با منقارم میگرفتم.
تازه وقتی میخواستم حرفی بزنم فهمیدم که چرا دیگه نمیتونم اون بالا بمونم. افتادم با کله خوردم رو زمین.
دردم گرفت ولی...
هی تو! بزرگترین پرنده ی زندگیم! ممنون که پرواز رو بهم یاد دادی.
هی همه پرنده های اطرافم! مرسی به خاطر تمام تصاویری که ازم ساختید.
من بالاخره بالای خودم رشد میکنن.
بالاخره یه روزی بدون طناب انقدر اوج میگیرم که همه ی اونایی که رو زمینن وقتی میخوان بهم نگا کنن به یه نقطه کوچیک بالای سرشون نگا کنن. چشاشون سیاهی بره و نتونن منو بین چند تا نقطه کوچیک سیاهرنگ تشخیص بدن. از پیدا کردنم نا امید بشن. گردنشون درد بگیره و پایینو نگا کنن.
نمیدونم بالای منو کی کنده. ولی من هم یه پرنده م. رشد میدم بالای خودمو.
من بالاخره یه روزی...
...پرواز میکنم.

عاشقانه

چگونه میتوانستم بخوانمت.
از زلالترین ذره وجود.
بی تیرگی شب اندود روح.
به زبان مادری سرودمت:
بیر تک آوونتوم یابانگولوم.
Bir tek avuntum,yabangülüm.
کلامم را در تو تأثیری نبود.
دانسته از آنکه نمیدانی، با همان صمیمیت زبان مادری گفتم:
Seni çok sevirem.
با تشکر از دوست استادم: Ayhan Mıroğlu

تسلیت.

یا علی! ای کاش میتوانستم برایت بگویم. گرچه میدانم میدانی.
تو خود شاهدی.
پس من دگر نمینویسم.
فقط بار دگر نامت بر زبانم باقیست.
بی هیچ حرفی.
یا علی...
ایام تسلیت.

گرمم کن.

من سردم است.
این بخاری که مرا گرم نمیکند.
هوا را گرم میکند.
من که هوا نیستم.

مسج به خودم!

مدتها بود به خودم مسج نفرستاده بودم. همان لحظه فراموش میکنم که خودم بودم به خودم اس ام اس فرستادم. از صدای آمدن اس ام اس دلشاد میشوم. به فکر فرو میروم. بازش میکنم.آها خودم بودم. سلام خودم!

این دهان بستی دهانی باز شد.

ماه رمضان امسال را بدون مناجات افشاری محمد رضا شجریان هم نتوانستم بگذرانم.
پانزدهم به بعد را با آن میگذرانم.
میگذارم اینجا تا شما هم خواستید گوش دهید.
(برای دانلود راست کلیک کرده و save target az را انتخاب کنید.)

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید