آثار بچه هایم1

حمید برجی، کلاس اول راهنمایی، آبان 88، مدرسه راهنمایی استقلال آهارمشکین
مدرسه
درخت

پ.ن: موضوع آزاد بود و فقط گفتم هر چه که دوست دارید بکشید.

2. بابت کیفیت پایین تصویر ببخشید.

من یک معلمم 6

با تمام وجود و با شور شوق تمام، من و بچه ها داشتیم برای خودمان جمله مساختیم.ه
همه مشتاقانه داشتند جمله های انگلیسیشان را درباره رنگ لباسهای همدیگر میساختند.ه
یکی در فکر فرو رفته بود و حواسش در کلاس نبود.ه
صدایش کردم:ه
زینب!ه
زییینب!ه
زیییینب!ه
یکهو از جایش پرید و آرام به من نگاه کرد و کنجکاوانه پرسید:ه
آقا! نسل دایناسورها چرا منقرض شد؟ه

من یک معلمم 5

پایم را که از خانه بیرون میگذارم سرمای سرد و خشک که با نفسم از بین شالی که دور صورت و گردنم بسته ام، دماغم را میسوزاند. اولین قدم را که میگذارم یخ های بسیار سرد شده که در اثر بارش برف پریروز و گرم شدن موقتی ظهر دیروز و سرمای شدید شب گذشه به وجود آمده است، خش خش خود را آغازمیکنند. ناخوداگاه احساس سر خوردن بهم دست میدهد. میدانم اصطحکاک زیر کفشم با یخ ها آنقدری است که سر نخورم ولی طبق عادت راه رفتن در سرما بسیار با احتیاط قدم میگذارم. احتیاط اضافیم مرا به خنده وا میدارد. چه مزخرف است که میدانی سر نخواهی خورد و اینطور مثل من راه میروی.د
قدم ها را تا خیابان ادامه میدهم که کم کم تصاویر آشنای همه ساله در ذهنم تکرار میشوند. باید پایین را نگاه کنم چون دیگر اصطحکاک هم کمتر از آن است که به راحتی بشود راه رفت. بچه های زیر و درشت، هر یک مسیر خود را به طرف مدرسه ی خودش گرفته اند و سر به زیر و آرام، بدون اینکه حتی با بغل دستی همیشگی خود حرفی بزنند راه میروند. بخار دهانشان هم به محض خارج شدن از دهانشان ناپدید میشود و این نیز نشان از سردی بیش از حد هوا دارد. هر از گاهی هم آدم بزرگ ها را میبینی که کمی سیاهتر دیده میشوند و همان راه همیشگیشان را پیش گرفته اند. ناراحت و عصبانی از اینکه قدمهایشان را نمیتوانند طبق عادت معمول بیندازند.د
من هم همان راه سالیان گذشته ام را میروم. همان مسیر همیشگی از خانه تا مدرسه ام. احساس خوبی دارم. برف صاف زیر پایم مرا برای یک سر خوردن جانانه اغفال میکند. پاهایم هم ناخوداگاه سرعت میگیرند و آماده دویدن برای سر خوردن های همیشگیم روی برف میشوند. به سختی جلوی پاهایم را میگیرم و باز با احتیاط بسیار و زور زیاد برای حفظ تعادلم سرعتم را کم میکنم.د
همه چیز آماده است. برفی که از دیروز آنقدر لاستیک ماشینها رویش سر خورده که مثل شیشه صاف شده، کفش های من هم که خیلی وقت است میپوشمشان و کف آنها کمی صافتر از آن است که نگذارد فاصله زیادی را سر بخورم. تازه آن ماشین بزرگ و مزخرف شهرداری هم که ماسه و نمک میپاشد و برف های صاف شده را خراب میکند خواب مانده و نیامده. اما من باید جلوی خودم را بگیرم و سر نخورم.د
من دیگر یک معلمم.د

من یک ترک زبانم

در یکی از پاتوق هایم مطلبی با بهتر است بگویم مطالبی (+) دیدم. این نوشته را نه به عنوان جواب به آن مطالب و نظراتش، بلکه به عنوان دلنوشته ای مینویسم. شاید شبیه به یک جمع بندی برایم را نیز داشته باشد.
در نقاط مختلفی از ایران همچون تعداد نواحی بیشماری از جهان مردم ترک زبانی زندگی میکنند که تعداد دقیقی از آنها را در هیچ منبع آماری ندیده ام ولی با یک حساب سر انگشتی شاید بتوان عدد 25 تا سی ملیون نفر را برایشان حدس زد. (کمتر یا بیشتر)د
ایران کشوریست پهناور که زبان رسمی آن فارسی است که متشکل از قومیت هایی با زبانهای غیر فارسی از جمله ترکی و عربی و ... است.د
قومیت ترک زبان ایران (میگویم ترک زبان و کاری با نژاد آنها ندارم) با بعضی کشور همسایه خود( ترکیه و آذربایجان) اشتراک زبانی دارد. (در این دو کشور زبان رسمی ترکیست) اما به خاطر ویژگیهای جغرافیایی، ترک زبانان ایران از لهجه و گویش متفاوتی نسبت به دو کشور مذکور برخوردارند. تاکید میکنم که تفاوت در لحجه و گویش است نه در زبان!د
در تاریخ 200 ساله اخیر ایران اگر بنگریم، به مبارزات ریز و درشت متفاوتی از طرف افراد و گروه ها و گروهک ها و بعضا شهر های مختلفی در ایران بر میخوریم که موضوع زبان ترکی دارد و شکل های مختلفی از جمله: جدایی طلبی قسمت ترک نشین (موسوم به آذربایجان)، درخواست به رسمیت شناختن زبان و ادبیات ترکی، درخواست مجوز برای چاپ و نشر به زبان ترکی، درخواست مجوز برای آموزش زبان و ادبیات زبان ترکی در مناطق ترک نشین به همراه زبان های فارسی و عربی و انگلیسی و بعضا فرانسه و ارمنی، اعتراض به توهین های احتمالی از طرف مسئولین یا نهاد ها یا نشریات غیر ترک (بعضا وابسته به حاکمیت) به مردم ترک زبان یا زبان ترکی و ...د
من هم یک ترک زبانم و یکی از علایقم یادگیری، صحبت، نوشتن و خواندن زبان مادریم است. به خصوص از آن موقع که فهمیده ام در معیار های زبانشناسانه زبان ترکی به عنوان یک زبان بسیار قدرتمند (سومین زبان پر استفاده جهان) و با ادبیات مدرن بسیار قدرتمند محسوب میشود و شاید بیشتر از آن موقعی شروع شد که حیدربابایه سلام شهریار را توانستم خودم بخوانم.د
در دانشگاه که بودم، چند نفری بودند که بسیار از زبان ترکی و مظلومیتش در ایران حرف میزدند و من هم میشنیدم (فقط میشنیدم) ولی بد حادثه آجا بود که بعضا کلمه هایی همجون جدایی و شوونیست و پانترکیست و پیشه وری میشنیدم که دیگر تاب نمیاوردم و امکان داشت باعثش ترک جمع (اگر سعادتمند بودم) یا بعضا مشاجره و در اندکی مواقع چند مشت و سیلی بر صورت نازنینم باشد.د
من ایران را دوست دارم. ایران کشور من است. برایش مبارزه میکنم. برای تمامش.د
به خاطر سوالهایی که برایم پیش می آمد، بسیار در تاریخ ایران و دانش نامه ها و منابع ریز و درشت اینترنتی درباره زبان ترکی و نژاد ترک و ایران و آذربایجان و پرچم و کشور و ... و ... مطالعه میکردم. هیچ منبعی را هم به طور مطلق قبول یا رد نمیکردم و هیچ حرفی را نیز ناشنیده رها نمیکردم.د
هر چهار مهارت زبان ترکی (نوشتن، خواندن، حرف زدن، شنیدن) را با تفاوت لهجه ای و گویشی محدود یاد گرفتم و در همین راستا بود که به دو الفبا یا خط در زبان ترکی برخوردم.(عربی یا فارسی و لاتین) البته در هر دو نیز شاخه های مختلفی دیدم. باز بسیار تحقیق کردم که کدامیک به لحاظ زبانشناسی درست تر یا بهتر یا مناسبتر است و از آن لحاظ که رشته دانشگاهیم نیز همان بود از اساتیدم نیز کمک گرفتم.د
حروف فارسی برای نوشتن زبان ترکی (با صامت ها و مصوت هایی که دارد) هیچ خوب نیست. به سختی میشود کلمات را نوشت و به لحاظ جغرافیایی هم محدود به قسمت بسیار کوچکی میشود. برای همین حروف لاتین را برای خواندن و نوشتن مناسبتر دیدم و آموختمش.د
اما ماجرا از آنجا شروع شد که متوجه مبارزاتی زیرزمینی شدم که تا آنجایی که من موفق میشدم بشنوم، مبارزه! برای اجازه آموزش زبان و ادبیات ترکی به صورت واحد درسی در مدارس مناطق ترک نشین ایران بود. بسیار منطقی دیدم. اما هر جا که خواستم صحبتی درباره این مقوله بکنم یا ترسیدند و آرامتر صحبت کردند و یا مرا پانترکیست! نامیدند. نمیتوانستم بفهمم که چطور میشود با یک خواسته ی کاملا معقول وابسته به گروه یا گروهکی کاملا افراطی با کارهایی نامعقول شوم.د
صحبت از شباهت بود. اینکه همان فرقه یا گروه نیز همین مطالبه را دارند که من درباره اش حرف میزدم. برایم خنده دار بود که چطور همه ی اطرافیانم با وجود شباهت حرف کاملا معقول من به قسمتی از حرف های یک فرقه کاملا مردود، حرف های من را نیز یا نمیشنوند و یا قبل از شنیدن جبهه میگیرند. این اتفاق در خیلی از محافل و توسط خیلی از افراد حتی روشنفکر نیز می افتاد. شبیه به همین مسئله درباره حروف الفبایی (لاتین) که در نوشته های ترکیم استفاده می کردم و یا تواناییم در حرف زدن یا نوشتن لهجه های دیگر زبان ترکی (از جمله استانبولی و آذربایجانی و ترکمن) و یا حتی در آهنگ های ترکیه و آذربایجانی که گوش میکردم رخ میداد و همه گواهی میشد به پان ترکیست شدن خود من. ( که خدا شاهد است نبودم و نیستم و نخواهم بود.)د
همین اواخر که درمطلب همان دوست بزرگوار و گرانقدرم که یکی از گواه های نا سالم بودن (پان ترکیست بودن) بعضی هویت طلبان استان زنجان را استفاده از حروف لاتین نوشته بود. د به همان اندازه مسخره است که من بگویم: من یک مسلمان زاده هستم پس من هم در آینده رئیس جمهور آمریکا خواهم بود. د
این شباهت در خواسته یا استفاده از یک حروف خاص برای زبان هیچ دلیلی برای وابسته بودن نیست و نباید باشد. اگر آنطور بود که باید تمام مسلمانان را به خاطر گروه طالبان از روی زمین محو میکردیم و هر کس را که کلمه الله به زبان می آورد عضو گروه جند الله میدانستیم و خونش را میریختیم. د
های رفیق! کمی انصاف ... د
.
.
.
پ. ن: این هم آپ. حالا دندت نرم بشین و بخوان! مخصوصا که این آپ آنقدر بزرگ شد که آن آسفالت رفت آن پایین مایین ها که دیگر دیده نشود.د
پ.ن2: به خدا قسم از انتقاد درباره هیچ کدام از جمله های این نوشته ام ناراحت نمیشوم. بعدا نگویی پان ترکیست است! د
پ.ن3: باز هم در این باره حرف هست...د

من هم آسفالت را دوست دارم

من یک معلمم 4

کلاس دوم راهنماییست
باید درس 2 زبان انگلیسی را تمام کنیم
گرم صحبت و نوشتن پای تخته و دلقک بازی و نمایش بازی کردن و تلفظ کلمات و تکرار جمله ها و فلش کارت و ... هستم
نمیدانم چرا دخترهای کلاس حواسشان به من نیست
صدایم را بالا و پایین میکنم، جمله های آشناتر را میگویم، چند فلش کارت را که بچه ها دوست دارند بیرون میآورم نخیر. اینها یک چیزیشان شده. دختر هابیرون پنچره را نگاه میکنند و پسر ها با لبخند دختر ها را
مگر آن بیرون چیست؟!! بدون جلب توجه و حین ادامه درس دادنم کنار نیمکت ها قدم میزنم تا شاید بفهممم چه شده حتمن یکی آن بیرون هست! با این وضع نمیشود درس داد! همین چند دقیقه پیش استراحت دادم. موضوع جدیست. بیخیال. باید به بهانه گرفتن صدایم باز بگویم 2 دقیقه استراحت... اهو اهو اهو
...
کلاس سوم راهنماییست. آن پسر چرا اینطور شده؟!! هی اجازه بیرون رفتن میخواهد. اصولا درس را که نمیخواند ولی به هرحال میدانم برای آب خوردن بیرون نمیرود. انگار منتظر اتفاقی در بیرون کلاس است. اجازه که میخواهد همه حواسشان با لبخند به او پرت میشود. -کمی تحمل کن تا وقت استراحت بین درس برسد بعد برو بیرون. کمی ادا در میآورم تا بچه ها معنی این لغت را از ادا هایم بفهمند. رو به تخته که میکنم آن پسر خیلی سریع از کلاس فرار میکند. چه شد؟!! لبخند میزنند
...
-ها رحیم تویی؟!! مگر خودت کلاس نداری؟ جلوی پنجره نایست. بچه ها حواسشان پرت میشود. درس را ادامه میدهم. باید جای دو نفر یک مکالمه اجرا کنم. این دختر ها ... - ها پس آن مزاحم همیشگی رحیم است. از دختر ها با جدیت میخواهم دیگر بیرون را نگاه نکنند. باید بفهمم چه شده... مکالمه را اجرا میکنم و عمدا پشت به دختر ها می ایستم... وسط حرفم یکهو به دخترها نگاه میکنم. اِ... همان دختر شاگرد اول سال قبل کلاس دارد با رحیم پشت پنجره با لبخند و اشاره حرف میزند. همه هم حواسشان همانجاست... یعنی رحیم... نمیتوانم حرفی بزنم. حرفی ندارم که بزنم. پس تمام پشت پنجره همان رحیم است. هر زنگ همین قضیه پشت پنجره
...
آن دختر حیف است. رحیم ضریب هوشی بسیار ضعیفی دارد. آن دختر گلوله استعداد است. سال پیش آنقدر انرژی برایش گذاشتم... رحیم هم که تقصیری ندارد. اولا قربانی بارداری سر پیری مادرش شده و دوما به خاطر ضربه شدیدی که در بچگی به سرش خورده آنقدر خنگ شده
به هر حال اشتباه است
اشتباه؟!! چرا
کی یکی دیگر را دوست دارد. خودت هم میدانی چقدر این دوست داشتن معصومانه و پاک است. پشت پنجره هم که... نمیدانم
...
رحیم؛ همان پسر کند ذهن کلاس سوم با آن دختر تیز هوش کلاس دوم همدیگر را دوست دارند. رحیم همه ی زنگ ها تنها به فکر این اس که برود جلوی پنجره کلاس دوم و معشوقش را ببیند. آن دختر هر لحظه منتظر دیدن دوستدارش جلوی پنجره است. رحیم هر طور که شده باید از کلاسش خارج شود. یا با اجازه آب خوردن یا دستشویی یا مریضی یا تخته پاک کن یا فرار
...
این کار اشتباه است. این کار معصومانه و زیباست. آنان سن ازدواجشان است. دو نفر از همکلاسی های هر کدام ازدواج کرده اند. آن دختر حیف است. خوب دوستش دارد. آنان باید درس بخوانند. بقیه بچه ها حواسشان پرت است و من باید درس بدهم. رحیم سرش برود جلوی پنجره اش نمیرود. دختر به آن ابراز محبت تشنه است. اشتباه هم نیست. بچه های مدرسه تنها فکرشان آن دو شده. رحیم فکر ازدواج دارد. هر دختر در آن روستا بعد از ازدواج درس را ول میکند. آن دختر به هر حال ازدواج میکند. هر دو سن بلوغشان است. رحیم نه... آن دختر
...
من یک معلمم

قناری

نقاشی
مست کرده بود و میگریست
به آن سلاخ عاشق دل باخته بود.
.
.
.
پس نوشت:
این نوشته نگاهی به شعر احمد شاملوست
:
سلاخی میگریست
به قناری کوچکی دلباخته بود.

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید