کفش‌هایم

کفش‌هایم گم شده بودند.
دیگر کار هر سالم شده بود. محرم که می‌شد من یک جفت کفش نو گم می‌کردم. بدبختی همیشه هم چند روز مانده به محرم کفش‌هایم نو می‌شدند.
مادرم می‌گفت تو نذر کرده‌ای هر سال یک جفت کفش به کسی که دوستشان دارد بدهی. خوب نیتی کن که ثوابی هم ببری.
2 سال پیش آن کتانی‌های نوام را که از ترس رویش نشانه هم گذاشته بودم از پاهای یکی از همسایه‌هایمان در آوردم. سه چهار روز بعد از گنم شدنشان پوشیده بود در کوچه. رفتم جلو و گفتم مشهدی تقی این کفش‌ها مال من است.(البته به ترکی) با تعجب گفت اِ اِ اِ! کفش‌های خودم را دزدیده بودند من هم اینها را پوشیدم. بگذار بروم دمپایی بپوشم و اینها را برایت بیاورم.
دو سالی است دیگر در ماه محرم مسجد نمیروم اما نذرم را تمام کمال ادا می‌کنم.
داخل مترو که میروم یک کیف پول نازنین از آن مارکدار‌ها با همه‌ی پول و کارت‌های بانکی و شناسایی و ویزیت، نذری می‌دهم.
هر سال هم مبلغش دوبرابر می‌شود.
آخر تورم را حساب می‌کند.
لا مذهب!

19 نظر:

پنجره ۱/۱۱/۸۸ ۹:۱۷ بعدازظهر  

تسليت...
اما من هيچوقت كفشهام و تو مسجد يا تو حسينيه ازم دودر نكردن!!!
آخه هيچوقت اينجور جاها نرفتم!!!

مژگان ۱/۱۱/۸۸ ۱۱:۱۳ بعدازظهر  

سلام تقصیر خودته که حواست نیست کیف به اون خوشگلی رو گم کردی!کیف بماند پولهاش رو چرا؟!
فکر کنم دوسالی شاید بیشتر هم باشه تو مسجد ها کفشداری راه انداختن تحویل اونجا بده که گم نشن !

اقیانوس ۲/۱۱/۸۸ ۱۲:۳۹ قبل‌ازظهر  

آینده‌ی روشنی خواهی داشت.

شادي ۲/۱۱/۸۸ ۱۲:۴۱ قبل‌ازظهر  

من يه بار به نيت بردن جايزه ي بانك پول گذاشتم تو بانك. آخه ماشين جايزه ميدادن. هفته ِ بعد ماشينم رو دزديدن ديكه هم پيدا نشد
راستي از لطفت متشكرم

فرزاد محمدی ۲/۱۱/۸۸ ۳:۰۵ قبل‌ازظهر  

یه رم یک گیگ(شخصی)- یه فلش چهار گیگ(امانتی)- یه عینک(عاریه ای)- یه شالگردن(مارکدار) و ...
هم نظری های ماه قبل من بودند. به قصد قربت...


خدا از همه مون قبول کنه.

فرزاد محمدی ۲/۱۱/۸۸ ۳:۰۸ قبل‌ازظهر  

البته منظورم نذری بود...
(شرمنده این کیبود لامذهب تمام حروفش رفته است و من به جای تمرکز روی کلمات تایپی و معنا و شکل املایی آنها باید دنبال پیدا کردن حروف باشم)

سین دخت ۲/۱۱/۸۸ ۵:۵۸ قبل‌ازظهر  

همه چیزهایی که گم می کنیم جای خودت
مدتهاست خودم گم شدم
تو می دونی من نذز چی بودم؟؟؟
نذر کجا شدم؟؟؟
دعا می کنم گم شده هات پیدا شن اما من می دونم با دعا هم خودم رو پیدا نخواهم کرد...



راستی می دونستی سکوت هم حرفی واسه گفتن نداره اگه گوشی واسه شنیدن نباشه.

ناشناس ۲/۱۱/۸۸ ۱۲:۰۰ بعدازظهر  

ببین من چون چند وقت یه بار کیف پول نذر کرده بودم به قول شما تصمیم گرفتم محتویات داخل کیف پولم رو بریزم همیجوری توی زیپ یا کف کیف بزرگه یا تو جیب یا هر جای دیگه به جز اون و ...خلاصه خیلی شلخته گی ی اما سه ساله کیف پول نذری ندادم!آخه می دونی من کیف پولهامو بیشتر از محتویات توش دوست داشتم!!
( نقاشچی باشی )

زهرا ۲/۱۱/۸۸ ۱:۴۶ بعدازظهر  

سلام
مهم اینکه تو مسجد تو مترو و... حواست به چی و کیه که این طور می شود؟
نذر هات قبول

پلپلک ۲/۱۱/۸۸ ۱۱:۳۷ بعدازظهر  

سلام عمو فیروز یه وقت تو این بل بشو خودتو گم نکنی؟ حالا تو کدوم مترو بودی ؟ کدوم مسجدها میری ؟ میرزه بیام سر بزنیم یا نه ؟

morteza ۳/۱۱/۸۸ ۱۲:۲۱ بعدازظهر  

سلام عموفیروز خان.
تشریف آورده بودین اونورا گفتم منم مزاحمتون بشم.
......................
از بس این گم شدن ها عادی شده تبدیل به ضرب المثل شده.
معلم دوران دبیرستانمون می گفت:یکی رو میشناختم که هر وقت کفشاش از کار می افتاد یه سر به مسجد محل میزد.

زودیاک ۳/۱۱/۸۸ ۲:۰۵ بعدازظهر  

مشکلت اینه که عبرت نمی گیری!
انگار می خوای چرخ رو دوباره اختراع کنی!:دی

نیما ۳/۱۱/۸۸ ۷:۲۲ بعدازظهر  

ان بی خیالی که من از تو دیدم حالا حالا ها جا داری بازم گم کنی چیزای مهمی رو
تمامی گمشده های دیروزهای من جز لبخندتلخ چیزی برایم ندارد
-ترسیدن از دزدیده شدن کفشها از مسجد(این یه جای خیلی دور در خاطره ام بود که کشیدیش بیرون)
- با نظر سنجی ها چطوری؟

براندو ۳/۱۱/۸۸ ۸:۰۷ بعدازظهر  

خب چرا فکر اون دزد بیچاره رو نمی کنی خوب احتیاج داشته
البته من تا حالا از این کارا نکردما!!!!!!
ولی خوبه آدم به فکر همه باشه

عموفیروز ۴/۱۱/۸۸ ۱:۱۲ قبل‌ازظهر  

برای پنجره:
منم رفتم پشیمونم.
خیرین السون.
....................
برای مژگان:
من حواسم هست ولی نه به اندازه اون کیف زن تو مترو.
آخه منم از همون موقع دیگه مسجد نمیرم.
....................
برای اقیانوس:
آینده روشن؟؟!
....................
برای شادی:
حالا باز خدا رو شکر من ماشین ندارم. راستی همون ماشین بابام رو هم چند بار این ور اونور جا گذاشتم و وقتی رسیدم خونه یادم افتاده من با ماشین رفته بودم.
....................
برای فرزاد:
اجرت با خود امام رضا.
....................
برای سیندخت:
تو گم نشدی. همه چیزو یهو گم کردی. فکر می‌کنی خودت گم شدی.
....................
برای نقاشچی‌باشی:
منم کیف پولمو خیلی دوست داشتم. ولی خوب با اون پول میشد حدودا بیست تا ازون کیف‌ها خرید.
...................
برای زهرا:
بدبختی ما هم همینجاست دیگه. کسیم نیست که فکرمونو بهش مشغول کنیم.
اگه بود که بعد گم کردن می‌گفتیم اصلا فدای سرش.
...................
برای پلپلک:
مسجد که نه ولی احتمالا مترو هفت حوض بود (احتمالا اسمش سرسبزه)
چی میارزه؟
...................
برای مرتضی:
خوش اومدی عمو.
مراحمید. چای یا قهوه؟
...................
برای زودیاک:
کاری نکن بگم پاتختی بودیا.
...................
برای نیما:
اِ تو اومدی.خوشحال شدم نظرتو دیدم.
نظر سنجی؟؟؟
آها یادته پیش تو هم پول گم کردم. آخه چیکار می‌تونستم بکنم. خوب گم شده بود دیگه. تجربه ثابت کرده بود نه اگه برمیگشتم و می‌گشتم دنبالش پیدا می‌شد و نه اگه شیون می‌کردذم قضیه حل میشد. ترجیح دادم چاییمو با خیال راحت بخورم.
...................
برای براندو:
نوش جونش. جنمشو داشته دزدیده. می‌خواستم خودم مواظب باشم.
خوب شد؟
راضیی الان؟

پلپلک ۴/۱۱/۸۸ ۱۱:۰۶ قبل‌ازظهر  

سلام دوباره بابا من که برای همه مطلبای شما سر میزنم تازه اگه نظری ندارم که بنویسم دلیل نمیشه مطلب رو نخوندم گاهی پیش میاد که آدم دوست نداره یه چیز بیخودی فقط برای اینکه نظری گذاشته باشه بنویسه مگه اینکه قضیه کل انداختن باشه برای تعداد نظرات که در اون صورن قضیه فرق میکنه!

عموفیروز ۴/۱۱/۸۸ ۱:۳۰ بعدازظهر  

برای پلپلک:
از لطفتون درباره وبلاگ خودم ممنون. من منظورم وبلاگای بقیه بود. قبلا نظرای بیشتری میذاشتین.
در اگه منظورتون از قضیه کل انداختن همون موضوع درخواستم برای نظر دادن توی پستای قبلیم بود باید بگم موضوع اصلا تعداد نظرات نبود. قضیه کاملا فرق میکرد. اونو نوشتم تا اتفاقای دیگری بیفته.

مهتا ۴/۱۱/۸۸ ۶:۴۱ بعدازظهر  

من یه بار جفت دمپای هام ازم کش رفتن ولی خدا را شکر که ماه محرم مامان کسی دعوا نم یکرد بخاطر این چیزا !!!
راستی از وبلاگ فسانه پیداتون کردم :)

هادی ۴/۱۱/۸۸ ۸:۴۲ بعدازظهر  

این که باید هرسال نذری بدی تبدیل شده به یه عادت واست میدونم تازه یه چندصد هزارتومنی هم بوده که نگفتی!!!

من هم امسال به تو پیوستم البته میدونم که به کی نذری دادم!!!

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید