زن

من با یک مرد دست دادم.
امشب شنیدم که او هفته پیش در استخر بوده.
وقتی شنیده که سانس قبل از آنها زنانه بوده،
حدود 3 لیتر از آب استخر را با ولع تمام خورده.
من شرمنده ام از اینکه یک انسانم.
او یکی از بسیجی های رده بالاست و همیشه صف اول نماز جمعه را اشغال کرده است.
من معذرت می خواهم که یک مردم.
او چند روز به خاطر چرک گلو مریض شده.
من خجالت می کشم نفس بکشم.
من دستهایم بو می دهند.
من شرم دارم از آب...

20 نظر:

من ۴/۱۱/۸۸ ۱۱:۵۰ بعدازظهر  

جان؟!

ناشناس ۴/۱۱/۸۸ ۱۱:۵۴ بعدازظهر  

آب شرم دارد از اینان...هوا شرم دارد از اینان...خدا شرم دارد از اینان!... ( نقاشچی باشی )

فرزاد محمدی ۵/۱۱/۸۸ ۱۲:۳۴ قبل‌ازظهر  

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند...

البته خلایق هر چه لایق!جاده اش دو طرفه است...

شادي ۵/۱۱/۸۸ ۲:۱۷ قبل‌ازظهر  

ميشه چيزي نگم؟

سمیرا ۵/۱۱/۸۸ ۲:۲۴ قبل‌ازظهر  

چرا شماشرمندهاید عمو!
تو این دنیا مرضهای زیادی وجود داره .گفتن نداره فقط شاید یه مشت عقده ای خوششون بیاد.البته امیدوارم قبلش اون زنها اونجا کار خرابی نکرده باشند هر چند انگلها برای هم ضرری ندارن

اوستا ۵/۱۱/۸۸ ۷:۳۷ قبل‌ازظهر  

واقعاگاهي آدم ميمونه كه چي بايد بگه به اين آدم هاي.............

سین دخت ۵/۱۱/۸۸ ۷:۳۹ قبل‌ازظهر  

قطعا دردهایی هست که ...
رها کن چی می شه گفت وقتی حتی ...

zodiak ۵/۱۱/۸۸ ۸:۳۳ قبل‌ازظهر  

سلام فیروز خان
من هم به همین اندازه شرمگینم که از مردونگی 4تا دونه سیبیل رو یدک میکشیم

FASAANEH ۵/۱۱/۸۸ ۹:۲۵ قبل‌ازظهر  

اوه اوه اوه...

زودیاک ۵/۱۱/۸۸ ۹:۳۷ قبل‌ازظهر  

اینکه یک نفر آب استخر زنان را با ولع تمام خورده را انگار یک جایی شنیده ام!
با این حال معتقدم نباید تاکید می شد که فلانی یکی از بسیجی های رده بالاست هم از نظر اخلاقی مشکل دارد هم با این نوشته قشنگ حجور نیست!

ناشناس ۵/۱۱/۸۸ ۱۰:۱۲ قبل‌ازظهر  

ای دروغان شرمتان باد از کژیهاتان..ماه لی لی

morteza ۵/۱۱/۸۸ ۱۲:۲۷ بعدازظهر  

وای این مرد چه حال به هم زنی هستش.
کاملا باهات موافقم "زن"

براندو ۵/۱۱/۸۸ ۱۲:۳۶ بعدازظهر  

واقعا ندید بدیدن بعضی ها !!!!

هادی ۵/۱۱/۸۸ ۶:۱۶ بعدازظهر  

او یک وحشی است!!!
عمیقتر پیدا نکردم!!
دیگه باهاش دست نمیدیم!!!

میشا و بیگاه ۵/۱۱/۸۸ ۶:۱۶ بعدازظهر  

میشه به من یاد بدی چه جوری آهنگ آپلود کنم ، شرمنده الان باید یرم اما بلاگ هات رو میخونم دوست ِ من حتما نظرم رو هم میذارم

پلپلک ۶/۱۱/۸۸ ۱۲:۳۶ قبل‌ازظهر  

سلام کاش فقط این ماجرای احمقانه رو تعریف میکردی این روزا خیلی میشنوم که بسیجیها این جوری بسیجی ها اون جوری ولی باور کن اینا تقلبین اصلاشون آدمای بزرگی هستن .

عموفیروز ۶/۱۱/۸۸ ۱:۰۹ قبل‌ازظهر  

برای من:
چی بگم والله.
....................
برای نقاشچی باشی:
من هم همینطور.
.....................
برای فرزاد:
نمیتونم تجزیه تحلیل کنم.
فقطحالم دارهبه هم می خوره.
......................
برای شادی:
اختیار داری.
منم دوست داشتم میتونستم سکوت کنم.
......................
برای سمیرا:
شرمم میاد که یکم زیادی شبیه اون انگل ها هستم. حد اقل تو دست و پا و اسم...
......................
برای اوستا:
مرسی که میفهمی.
......................
برای سیندخت:
بوی دستمو چیکار کنم؟
......................
براس zodiak:
من حتی اونشمیدک نمیکشم عمو. وای...
......................
برای فسانه:
به اضافه ی بسیاز زیادی سکوت...
......................
برای زودیاک:
آخه یکی از مشخصه های بارز اون مرده. اصلا قابل چشمپوشی نبود.
......................
برای ماه لی لی:
همه عالم هم از شرم در هم ریزد او قدش را راست تر خواهد کرد که من استوارم...
.......................
برای مرتضی:
مرسی از توافقت.
نکته مهمیه.
.......................
برای براندو:
ندید بدید بودن مشخصه ی خیلی هاست که اصلا حال به هم زن نیست.
این یک مشخصه دیگریست...
........................
برای هادی:
همین دستی که دادم اما...
.......................
برای میشا و بیگاه:
حتما. برایت میل خواهم زد.
سپاس از مهرت دوست خوب.
.......................
برای پلپلک:
برای زودیاک هم گفتم این مشخصه جدا نشدنی وی بود. خودش اصرار دارد همیشه با این صفات شناخته شود من هم بعد از بهم خوردن حالم تنها چیزی که یادم افتاد آن بود.
اینکه خیلی میگویند بسیجی ها این و بسیجی ها آن! تقصیر مردم نیست. بسیج و بسیجی خود کرده اند.
البته با اینکه در همه رده های بسیج انسانهای بسیار انسانی هم وجود دارند بسیار موافقم.

زهرا ۶/۱۱/۸۸ ۳:۵۸ قبل‌ازظهر  

سلام
سخت نگیر
باید بدها باشن تا خوب ها شناخته بشن

کوچه نادری ۶/۱۱/۸۸ ۳:۵۳ بعدازظهر  

همه جا که همه کس یه جور نمی شن. قشنگی ما زمینی ها هم همینه.یه کره ی خاکی کوچولو با چند میلیارد آدم جورواجور که هیچ دوتاییشو مثل هم نیستن.

مهتا ۷/۱۱/۸۸ ۱:۵۳ بعدازظهر  

پناه بر خدا

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید