ققنوس

امسال

خاکستر سیگار­هایت را یک­جا جمع کن.

من

از آن­ها زاده خواهم شد.

16 نظر:

ناشناس ۱۲/۳/۸۹ ۳:۴۱ قبل‌ازظهر  

لامصب این گودر چه میکنه!
نوشته ای که ویرایش کردی رو دیدم

مرگ بر زندگی

سمیرا ۱۲/۳/۸۹ ۴:۲۸ قبل‌ازظهر  

چقدر اون مدرسه گاهی جای غم انگیز و خطرناکیه و گاهی شاد و پر از امید و چقدر دوست دارم بیشتر ازش بدونم
نمی دونم ققنوسی که می خواد از خاکستر سیگار متولد بشه چه موجود ناقص الخلقه و مریض احوالی خواهد شد و شبیه تمام افیونها پوچ و تو خالی

پیر فرزانه ۱۲/۳/۸۹ ۷:۴۰ قبل‌ازظهر  

با سلام آقای محمدی عزیز
از این که من را در حلقه دوستانتان قرار دادید از شما بی نهایت متشکرم .
امیدوارم سزاوار آن باشم .
مطلب تامل برانگیزی است . خاکستر سیگار و ققنوس . چرا که نه ؟

FASAANEH ۱۲/۳/۸۹ ۹:۲۱ قبل‌ازظهر  

با من که نبودی؟!!!
:)
.................
ها ها ها.. دارم گیر میدم!

ناشناس ۱۲/۳/۸۹ ۹:۴۴ قبل‌ازظهر  

آي اشك خان!! من قرار بود اينو بنويسم!
اصلا به تو ربطي نداشت! يك مساله بود بين من و پانته‌آ !
تازه حداقل يه خلاقيتي توش به خرج مي‌دادي جاي دوري نمي‌رفت!:دي
:پي




زودياك

دونا ۱۲/۳/۸۹ ۱۰:۵۴ قبل‌ازظهر  

باد شدید می دمد و سوخته است مرغ
خاکستر تنش را اندوخته است مرغ
...

نیماسهند ۱۲/۳/۸۹ ۱۰:۵۷ قبل‌ازظهر  

با خودم قرار گذاشتم دیگه از نوشته ای تعریف نکنم.خدا کنه ادامه داشته باشه این رویم.
راستی وقت زاده شدن ققنوس باران شدیدی خواهد گرفت.این انتهای نا امیدیست.

شلوار نارنجی ۱۲/۳/۸۹ ۱۱:۰۶ قبل‌ازظهر  

مرا بزایید ای برادران سیگار به دست
و سر سرخ
بزایید
بزایید
.
.
.
بزایید
لطفا

هادی ۱۲/۳/۸۹ ۱۲:۵۵ بعدازظهر  

و من همراه سیگارهایت خواهم سوخت تنها برای تو!

عموفیروز ۱۲/۳/۸۹ ۱:۰۰ بعدازظهر  

برای سمیرا:
میشه یه موجود شبیه من دیگه.
...................
پیرفرزانه:
سلام بر پیر فرزانه عزیز.
اختیار دارید دوست خوب.
پایدار باشید.
...................
فسانه:
(یه شکلک که هم داره لبخند میزنه و هم از عصبانیت سرخ شده و از گوشاش دود میاد بیرون و هر از گاهی هم خجالت میکشه)
ناخواسته بود.
ولی خوب حق داری گیر بدی...
...................
زودیاک:
آماااااا
تو ای عزیز من!
اولا در کامنت دانی من با ادب باش.
سیزدهم خرداد روز تاریخی مرگ اخلاق و ادب نزدیک است.
خودت را به جرگه بی ادبان نسپار.
ولی ببینم کی گفته؟
اطلا به خودت ربطی نداشت.
یه اتفاق و یه حق و یه خاکستر کاملا مشترک بود. مسئله هم بین "ما" و پانته آ بود.
تازه کلی طولانی بود. اول کوتاهش نوشتم. بعد سه چهار بار عوضش کردم. آخرش شب ساعت 2 یا 3 بود که از خواب پا شدم عوضش کردم به این چیزی که هست.
:دیپیدی
....................
دونا:
آره همونی که تو گفتی.
...................
نیما:
ویران این کارهای آوانگاردیستیک و شعار گونه و کلیشه ای و تازه تم.
...................
شلوار جین:
بله چشم.
درباره ش فکر میکنیم...
موجودی زیبا تر از خودت برای زاییدن پیدا نکردی؟!! (شکلک)
...................

شادي باقي ۱۲/۳/۸۹ ۲:۴۸ بعدازظهر  

حس ميكنم افسانه اي بايد در ميان باشه
ققنوس و زاده شدن و خاكستر
كاش مي‌فهميدم استعاره ي پنهان رو

ناشناس ۱۲/۳/۸۹ ۳:۰۴ بعدازظهر  

دلم آتیش می خواااااااااااااد!!!....(نقاشچی باشی )

مادنا ۱۲/۳/۸۹ ۸:۴۳ بعدازظهر  

گفتم یکی از دانش آموزات که نگام می کرد وقتی نگاش می کردم سرشو می نداخت پایین و میخندید و وقتی سرمو بر می گردوندم دوباره نگاهم می کرد.

سین دخت ۱۲/۳/۸۹ ۱۱:۲۶ بعدازظهر  

چه خوب که امید زاده شدن هست...

آرش ۱۳/۳/۸۹ ۲:۰۵ قبل‌ازظهر  

سلام عمو،خوبی؟
چقدر خوب نوشتی..ققنوس وار....
راستش حالم خوب نیست..دلم خیلی گرفته...
خستم از تکرار وملال وملال وملال...

لابلای هیاهوی هیچ وپوچ روزها انگار خودم رو هم گم کردم!
پست قبلی رو هم خوندم.اول بگم چه عکس جالبی ضمیمه ش بود..برق نگاهش حتی از اون زاویه دل رو تکون میداد..حس غریبی داشت..اینده اینها چیه؟آینده ی ما!؟

پلپلک ۱۳/۳/۸۹ ۱۱:۴۵ بعدازظهر  

بابا شاعر !

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید