بیست دقیقه

از دورصدای جیغ و ویغ می آید.
احتمالا صدای مادرم است. با چند نفر از زنهای دیگر.
نمیگذارند جلوتر بیایند.
خانه مان دارد شلوغتر میشود.
تلفن هم هی اشغال است.
نزدیکتر همه دارند آرآم حرف میزنند.
هیچ کس هنوز نفهمیده چه شده.
هنوز خورشید کاملا طلوع نکرده.
احتمالا دو سه ساعت بعد باران ببارد.
خیلی دوست دارم صبح ها باران ببارد.
هر کاری که به پدرم میگویند انجام میدهد.
خیلی سعی میکند، سرش گیج نرود و نیفتد.
صدایش بم تر شده است. خیلی آرام حرفهایش را زمزمه میکند.
به خواهر کوچکترازخودم.
خواهرهای دیگرم کنار مادرم هستند.
من این سکوت را دوست دارم.
صدای آرام پدرم را نیز دوست دارم.
کاش زودتر باران هم ببارد.
من بیست دقیقه است که مرده ام.

27 نظر:

زهرا ۱۸/۱۲/۸۸ ۳:۴۲ قبل‌ازظهر  

سلام
نمی دونم چرا از این نوع نوشته ها خوشم که نمیاد هیچ بدم هم میاد.

مهتا ۱۸/۱۲/۸۸ ۷:۲۳ قبل‌ازظهر  

وای یه حس بدی داشت عمو.. منو یاد شعرای کارو انداخت

سمیرا ۱۸/۱۲/۸۸ ۹:۰۲ قبل‌ازظهر  

وای اولش ترسیدم خدا شکر چیزی نبود

شبگرد قلم به دست ۱۸/۱۲/۸۸ ۹:۱۰ قبل‌ازظهر  

پر از ياس و افسردگي و نا اميدي
تاكنون اينگونه نبوده و اما چرا حالا...
و يك شكايت...
باز هم جز پيوندها نيستم...
باكي نيست

شادي ۱۸/۱۲/۸۸ ۱۰:۰۴ قبل‌ازظهر  

درگيرم كرد
و اين سوال تو ذهنم موج ميزنه كه واقعا حواس مرده ها بعد از مرگ هنوز سر جاشه؟

سین دخت ۱۸/۱۲/۸۸ ۱۰:۱۷ قبل‌ازظهر  

وقتی خیلی خوابم می یاد صداها با یه طنین غریب تو یرم می پیچن که خیلی دوست دارم
اون طنین یعنی خیلی خوابم می یاد و بعد می رسه به اون سکوت...
تجربه ات رو حس می کنم
خوبه که می چسبد لامذهب!!!

فرزاد محمدی ۱۸/۱۲/۸۸ ۱۱:۲۳ قبل‌ازظهر  

خدا بیامرزه.(فرزاد محمدی)

فرزاد محمدی ۱۸/۱۲/۸۸ ۱۱:۲۴ قبل‌ازظهر  

خدا بیامرزه.

مادنا ۱۸/۱۲/۸۸ ۱۱:۲۸ قبل‌ازظهر  

سه چهار خط که خوندم برام جالب نبود ولی خط آخر خیلی توپ بود,وقتی می خوندم یه نوشته معمولی تجسم کردم ولی کلمات آخر باعث شد مغزم قفل کنه.
عالی بود

ناشناس ۱۸/۱۲/۸۸ ۱۲:۳۸ بعدازظهر  

آه...گاه چه حیف می شود که از مرگ بر میخیزیم........ماه لی لی

مژگان ۱۸/۱۲/۸۸ ۳:۰۲ بعدازظهر  

سلام
وای تصور کردنش سخته، چه سنگ دل شدی...

هادی ۱۸/۱۲/۸۸ ۴:۵۹ بعدازظهر  

نمیری تو رو!
اسفند ماه که میشه یاد مرگ خیلی میچسبه!
من میمیرم واسه مرگهای آخر سال!

ناشناس ۱۸/۱۲/۸۸ ۶:۳۲ بعدازظهر  

خیلییی شبیه به یه پستی بود که دقیقن نوزدهم اسفند سال پیش نوشته بودم!
... " نه! هرگز از مرگ نهراسیده ام ... اگرچه انگشتانش از ابتذال شکننده تر بود ...هراس من همه از زندگی در سرزمینیست که مزد گورکن از بهای جان آدمی بیشتر باشد "!

نقاشچی باشی

سارا ۱۸/۱۲/۸۸ ۶:۳۷ بعدازظهر  

آدم میترسه !
ولی یک جورهایی قشنگ تصویر کردین!

عموفیروز ۱۸/۱۲/۸۸ ۷:۱۸ بعدازظهر  

برای زهرا:
ولی برای من زیباست.
...................
مهتا:
شعرای کارو هم حس بدی دارند.
حس به این قشنگی.
فک کن...!
..................
سمیرا:
آفرین دختر خوب!
..................
شبگرد:
...
..................
شادی:
همان بعد نوشت برای تو هم هست.
..................
سین دخت:
مرسی.
حداقل تو فهمیدی.
..................
فرزاد:
خدا رفتگان شما رم بیامرزه.
..................
مادنا:
ینی میخوای بگی اولش مغزت قفل نبود؟
شوخی کردما نزنی باز!
..................
ماه لی لی:
اگه پسر بودی میبوسیدمت.
..................
مژگان:
خوبی تو؟
من به این نازک دلی...
فقط دلم خواست یهو...
..................
هادی:
عاشقتم هادی...
..................
نقاشچی باشی:
البته شباهتش کم بود.
این خیلی چیپتر بود.
من همینطوری نوشتم.
اون داره داد میزنه منو بخون منو بخون.
..................
سارا:
نترس.
اصلا سخت نیست.
من که بیست دقیقه اولشرو دیدم خیلی هم خوب بود.
چسبید.

اقیانوس ۱۸/۱۲/۸۸ ۱۰:۲۱ بعدازظهر  

خیلی قشنگ بود. شاید بشود گفت یک میکرو فیکشن بود.

زهرا ۱۹/۱۲/۸۸ ۱۲:۴۵ قبل‌ازظهر  

سلام
ما خودمون همین جوری افسرده ایم اینام که می خونیم دیگه هیچ.

آقا یه پیشنهاد بیا دمه عیدی یه جوکی مطلب شادی چیزی بزار مگه چی میشه.

شبگرد قلم به دست ۱۹/۱۲/۸۸ ۱۱:۲۹ قبل‌ازظهر  

ممنون از جواب سه نقطه اي چيزي كه در عرف هيچ نويسنده اي نمي گنجد هميشه سلامت باشيد و موفق
براي هميشه خدا نگهدار

FASAANEH ۱۹/۱۲/۸۸ ۳:۰۹ بعدازظهر  

oh.. come on
...

سميرا ۱۹/۱۲/۸۸ ۸:۲۴ بعدازظهر  

مرگ پايان عمر كبوتر نيست...
خيلي عالي بود. خوشم امد.

پنجره ۲۰/۱۲/۸۸ ۱۲:۲۷ قبل‌ازظهر  

مرگ آغازی دوباره است
دور ار هر صدای بم و زیر
.
.
.
هر ثانیه اش ارزشی به وسعت هزاران سال ما دارد...

سودا ۲۰/۱۲/۸۸ ۱۱:۴۴ قبل‌ازظهر  

ال فاتحمه السلوات
حلوا هم هست؟{لبخند}
آقا اگه تو نبودي كه من انجمنو ول نميكردمو بيخيال آيندم ميشدمو ميموندمو
پوزه بعضي ها رو خاك ميمالوندم
ولي تو هستي

زروان ۲۰/۱۲/۸۸ ۲:۰۵ بعدازظهر  

ازش خوشم اومد درسته که ایده اش بکر نبود ولی پرداختش خیلی خوب بود .می فهمیدی که یکی مرده ؛ خیلی فنی و جالب تک تک نزدیکان رو اسم بردی و درست آن لحظه ای که آدم می گفت شاید کسی نمرده باشه.نشون دادی که مرده خود راویه . تاثیر گذار و خوب بود.

مرضیه ۲۱/۱۲/۸۸ ۲:۵۹ بعدازظهر  

سلام عمو

کجایی دیگه پیدات نیست...

راستی سال نو واسمون چیزی میاری...

پس حداقل سر بزن...
:)

پلپلک ۲۴/۱۲/۸۸ ۱۲:۱۶ قبل‌ازظهر  

سلام شوق نوشتن من احتما لا همانجایی رفته که شوق نوشتم شما از انجا امده! عجب خوب از کار درش اوردید ته این شعر را !

رئيس...! ۲۸/۱۲/۸۸ ۱:۴۲ قبل‌ازظهر  

نو بهار است درآن کوش که خوشگل باشی

پس چه بهتر که به فکر رژ و ریمل باشی

همتی کن که توهم با مش و میکاپ و تتو

خوب و طناز و بلا برده و کامل باشی

عرض یک هفته چهل سال جوان خواهی شد

شرطش آن است که یک کم متموّل باشی

بینی و گونه و لُپ هات عمل می خواهد

دکترش هست اگر طالب و مایل باشی

خط لبخند تو یک ذره که ترمیم شود

می شوی قند اگر زهر هلاهل باشی

شده لولو چو هلو از مدد جراحی

حیف باشد که از این معجزه غافل باشی

شک ندارم که تو با یک کرم ضد چروک

می توانی سوپر استار محافل باشی

یک ترد میل بخر ویبره شیپی بر بند

که باحال ترین آدم منزل باشی

اگر از دست براید مژه ای باید کاشت

بهترین راه همین است چو عاقل باشی

به سر و چهره بپر داز ، از این پس باید

بی خیال ورم و درد مفاصل باشی

راه خوش تیپ شدن ، بی بی من ،ساکشن است

باید آماده ی رفع دوسه مشکل باشی

ظاهرت خوب که باشد همه چی تکمیل است

کم بگو باس که دارای فضایل باشی

دوره ی ما و شما بود که هی می گفتند:

سعی کن صالح و خوش طینت و قابل باشی

رئيس...! ۲۸/۱۲/۸۸ ۱:۴۳ قبل‌ازظهر  

عمو دم عيدي اين چه پستي بود دلمان ريش شد

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید