ترس

جدیدا ( به طور جدی تر امشب) یه ترسی کل وجودمو فرا گرفته.
میترسم همه دوستای مجازی و همه اونایی که تو این دنیای مجازی باهاشون ارتباط دارم، یهو دیگه نباشن.
نمیدونم چطوری؟!!
مثلا یکی یکی دستگیر شن و دیگه ننویسن.
یه جور ترس از تنهایی توی دنیای به این شلوغی.
مثل تنها و پیاده بودن وسط یه خیابون بزرگ چند طرفه.
همه ماشنا بوق بزنن و به سرعت ازکنارت رد شن.
یا مثلا بمیری و روحت بین مردم سرگردان باشه. هرکاری کنی نه ببیننت و نه صداتو بشنون.
یه ترس مجازی!

35 نظر:

zodiak ۱۱/۱۱/۸۸ ۸:۴۲ قبل‌ازظهر  

سلام عمو جون
واقعا ما هممون داریم به همچین صورتی زندگی میکنیم
هیچکس برای ادم ملموس نیست
انگار از پشت زدن تو سرمون وجودمون سر شده منگ و داغون فقط داریم تنمونو به جلو میکشیم
تازه من تازگیها دارم حس میکنم بدنم داره نم نم میگنده فک کنم تاریخ مصرفم تموم شده!

زودیاک ۱۱/۱۱/۸۸ ۱۰:۰۰ قبل‌ازظهر  

من بعضی وقتا در عین شلوغی دوروبرم هم احساس تنهایی میکنم، چه برسه به این که واقعا دوروبرم خلوت بشه!
اما تنهایی هایم هم پرهیاهوست لامصب!

نيما(سهند) ۱۱/۱۱/۸۸ ۱۰:۳۲ قبل‌ازظهر  

من بدون اينكه بدونم مردم،مردم.اما بازم همين زندگي رو ادامه مي دم اول وحشتناكه ولي بعد شيرين مي شه و بعد خسته كننده (تناسخ)

يه داستان كوتاه است اگه وقت شد مي نويسم اينجا در همين مورد..

FASAANEH ۱۱/۱۱/۸۸ ۱۱:۱۸ قبل‌ازظهر  

یاد هامون می افتم که می گفت کتاب ترس و لرز رو خونده بودم و خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم.

پنجره ۱۱/۱۱/۸۸ ۲:۰۷ بعدازظهر  

ممکنه یه روز پاشی ببینی هیچی نیست

محمد مزده ۱۱/۱۱/۸۸ ۶:۰۰ بعدازظهر  

سلام دوست من
واقعا تعبیر قشنگی بود
ترس مجازی !
ممنون که به وبلاگم سر زدید
من یه مدتی نبودم و بابت تاخیرم واقعا شرمندم
بازم بهتون سر می زنم
روزگار خوبی داشته باشید :)

پلپلک ۱۱/۱۱/۸۸ ۶:۰۱ بعدازظهر  

سلام چه خوب نوشتی از ترسی که گریبانگیرت شده نه تنها تو که این روزا همه میترسن من یه جوری شما یه جوری دیگران یه جوری ..اما این ترس از دست دادن دوستای مجازی خیلی هم بیراه نیست همین روزاست که همسن اینترنتمون هم بترکه و به همون عصر دود و چاپار برگردیم!

نيما(سهند ۱۱/۱۱/۸۸ ۶:۳۸ بعدازظهر  

داشتم روزنامه اعتماد مي خوندم يكدفعه ترس بر داشت احساس كردم همين الان يكي مي خواد سريع روزنامه رو از دستم بگيره و به دستام دستبند بزنه
رو به روم روزنامه رسالت بود و پشت سرم روزنامه وزين كيهان...
بي خيال اين ترسها تنها مبارزه...

نيما(سهند ۱۱/۱۱/۸۸ ۶:۳۸ بعدازظهر  

..................................
يه نظر سنجي است كه مي خوام توي وبلاگ تو انجام بشه(البته اگه مي شه)
عنوانشم اينكه اگه يك روز از عمرت باقي مانده باشد و شما بخواهيد يك فيلم راببينيد كدام فيلم را انتخاب مي كنيد.

مهتا ۱۱/۱۱/۸۸ ۷:۱۱ بعدازظهر  

باهات تو این ترس شریکم.. ولی یه چیزی که خیلی بیشتر می ترسوندم اینه که این آدمها با واقعیتشون خیلی فرق کنن و یکباره واقعیتشون ببینم بعد تصورم فرو بریزه..

زهرا ۱۱/۱۱/۸۸ ۹:۱۵ بعدازظهر  

سلام
معمولا این ترس ها به دلیل خاصی به وجود می آید مثلا اتفاقی واسه کسی بیفته و شما ناظرش باشی و در ناخودآگاه ذهنت اثر می زاره.
دلیلش رو پیدا کن؟

و مطمئن باش هیچ وقت تنها نمیشی

براندو ۱۱/۱۱/۸۸ ۱۱:۲۲ بعدازظهر  

آخیییی چه بد امیدوارم این توهمات
راحتت بزارن یکم بفکر خودت باش

ناشناس ۱۱/۱۱/۸۸ ۱۱:۳۵ بعدازظهر  

" کوه ها با همند و تنهایند ، همچو ما باهمان ِتنهایان "!
( نقاشچی باشی )

فرزاد محمدی ۱۲/۱۱/۸۸ ۱:۲۲ قبل‌ازظهر  

سپاس فراوان از نظر فیاضانه وکارشناسانه و روانشناسانه و شناسانه و شناسانه و ... خانم دکتر زهرا.امید است حسابی مستفیض شده باشید عمو.

----------------------

نترس عمو.
ما که هستیم.

شادي ۱۲/۱۱/۸۸ ۶:۲۳ قبل‌ازظهر  

دوست مجازي اما ترس حقيقي

یهدا ۱۲/۱۱/۸۸ ۱۰:۵۸ قبل‌ازظهر  

چه ترس دلهره آوری!
به منم منتقل شد

حکایت یک گلایه!
به روزم

اوستا ۱۲/۱۱/۸۸ ۱۲:۲۱ بعدازظهر  

آره منم ميترسم!!نه ازاينكه تنهابشم،ازاين ميترسم كه يه روزي دوستاي مجازيم روببينم وبفهمم چقدر بااوني كه من ميشناختم فرق دارن!!!

پری ۱۲/۱۱/۸۸ ۱۲:۴۹ بعدازظهر  

سلام عمو فیروز...
نترس...
اگه این اتفاقاتم بیفته...خیلی ترسناک نیست.

morteza ۱۲/۱۱/۸۸ ۱۲:۵۶ بعدازظهر  

منم یه همچین چیزی واسم پیش میاد.
ولی نه اینجوریه اینجوری
از این می ترسم که همدیگه رو گم کنیم یا یادمون بره که دوستایی داشتیم !

شبگردم ۱۲/۱۱/۸۸ ۱۲:۵۶ بعدازظهر  

ترس برادر مرگ
پس نترس
اين قانون طبيعته كه همه يه روز از هم جدا شن
پس بايد سوخت و ساخت
به امروز فكر كن نه فردا
امروزت خوب باشه فردا رو مي سازي
موفق باشي پسر خوب

متين ۱۲/۱۱/۸۸ ۸:۳۴ بعدازظهر  

نگران نباش ما هميشه هستيم.شايد بي معرفت اما هستيم.

زروان ۱۲/۱۱/۸۸ ۹:۴۷ بعدازظهر  

خیلی جالبه من هم دقیقا همان روزی که این مطلب تو را دیدم این حس را داشتم بخصوص چون چند تا از وبلاگ هایی که می خواندم یکهو ناپدید شدند و من واقعا ناراحت شدم منتهی یادم رفت بیام نظر بدهم.همزمانی عجیبی بود

خاله زنک ۱۳/۱۱/۸۸ ۱۲:۰۴ بعدازظهر  

سلام عموفیروز
نگران نباشین آدمهاتودنیای مجازی بالاخره یه راهی واسه ادامه پیدامیکنن
تودنیای واقعی نمیشه جلوی آدمهاروگرفت چه رسدبه اینجا

مژگان ۱۳/۱۱/۸۸ ۷:۵۱ بعدازظهر  

سلام
فکرمی کنم چندوقتی کلا رفتارهاتون و انرژی هاتون تغییر کرده حس می کنم خودتون دارین از همه فاصله می گیرین !

سین دخت ۱۴/۱۱/۸۸ ۱۲:۱۸ قبل‌ازظهر  

ترس بزرگتر گم کردن دوستام تو ازدحام دنیای تلخ واقعیه...

عموفیروز ۱۴/۱۱/۸۸ ۱۲:۲۴ قبل‌ازظهر  

برای zodiak:
سلام عمو.
اوضاع تو خیلی خرابتر از ماست. مثل اینکه.
ماکه تازه پیدات کردیم.
................
برای زودیاک:
میپسندم اخلاقت را.
تنهایی های پرهیایو!
...............
برای نیما:
چه خوب که اینجا جایی واسه نوشته و ایده هات پیدا میشه. مرسی.
درباره نظرسنجی هم به روی چشم.
...............
برای فسانه:
یاد فیلم سرگیجه افتادم.
..............
برای پنجره:
ممکنه!
عجب!
..............
برای محمد مزده:
سلام و سپاس.
آها یادم افتاد. همون اعتراف بازی!
ولی خودمونیم یکم بیشتر از یه مدت نبودیدا.
..............
برای پلپلک:
آره والله.
بعید نیس.
ولی بدم نمیشه ها.
حد اقل خیالمون راحت میشه که اینترنت نداریم خوب. میریم میگیریم میخوابیم. بدون درد هیلترشکن.
.............
برای مهتا:
من اصلا به واقعیت این هویت های مجازی فکر نمیکنم.
زیباییش رو هم به همین میبینم که هویت هارو تو همین دو سه خط درباره من و قالب وبلاگ و نوشته هاش پیدا کنم.
.............
برای زهرا:
سپاس ولی میشه یکم بیشتر توضیح بدی.
من اصلا نفهمیدم.
.............
برایب براندو:
خوب این فکرارو میکنم که یکم به فکر خودم نباشم دیگه جوجو!
.............
برای نقاشچی باشی:
بله.
.............
برای فرزاد:
تو وجود تو که شکی نیست. من منظورم مجازی بود که اونم خدا زد پس کله مبارکت و تقی رو زنده به گور کردی.
.............
برای شادی:
بله خوب آن هم پیشنهاد خوبیست.
اصلاح میکنم.
.............
برای یهدا:
امیدوارم اذیتت نکنه.
ولی یهدای گرانقدر، این تکنولوژی انقدر پیشرفت کرده که دیگه نیاز نباشه وبلاگ به وبلاگ بری و از آپ بودنت خبر بدی. فید به همین درد میخوره که خودمون بفهمیم و میفهمیم.
سپاس
.............
برای اوستا:
همان برای مهتا.
.............
برای پری:
مرسی از دلداریت.
.............
برای مرتضی:
بله خوب اون هم ترسناکه!
.............
برای شبگرد:
امروز ما که از دست رفت و کاریم براش نمیشه کرد.
من دارم واسه فردا پیشبینی میکنم که فردا مشکلی نداشته باشم.
سپاس. پایدار باشی خانم.
.............
برای متین:
همین بودنتون دلیل کافی برای معرفتتون هم هست.
سپاس.
.............
برای رزوان:
برام جالبه!!!
یاد کتاب عظمت خود را دریابید وین دایر افتادم.
.............
برای خاله زنک:
خاله جان برای اتفاقات دنیای واقعی کاری از دستم بر نیومد. گفتم برای این دنیا دست پیش بگیرم که پس نیفتم.
.............
برای مژگان:
در دنیای واقعی یا مجازی؟
من منظورم مجازی بود ها!
از همه؟!!!
شایدم همه دارن از من فاصله میگیرن!

زهرا ۱۴/۱۱/۸۸ ۱:۲۲ قبل‌ازظهر  

سلام
منظورم واضحش این بود
نوشته هات 2 قسمت بود اولش دنیای مجازی
دومش با کلمات سرگردان شدن روح در خیابان اشاره به دنیای واقعی داره

یعنی ترس از جدا شدن از دنیای واقعی را تا اونجا که می شده در دنیای مجازی قایم کردی.
احتمالا 2 حالت دارد:
1:اون روز یا شب همین طوری این حس آمده و آن را بیان کرده ای و الان دیگه نیست
2:چند وقته مثلا یک هفته یا بیشتره که این حس همراهت هست.
در حالت دوم این حس در نا خودآگاه ذهن هست و با شناسایی اون قابل از بین رفتنه.
معذرت می خواهم نمی دونم تونستم منظورم را برسونم یا نه؟
این علمی
غیر علمی:
بی خیال همه همین جورن می گذره.

سمیرا ۱۴/۱۱/۸۸ ۱:۵۰ قبل‌ازظهر  

زیاد به این عروس هزار داماد مجازی دل نبند معلوم نیست توش چه خبره بد جور شیر تو شیره.خیلی کارها ازش بر می یاد جز این یه قلم /پر کردن تنهایی/اینو دیگه از کجا اوردی عمو جان !!!!از بعد سیاسیشم اصلا قابل اعتماد نیست. خلاصه همینه که هست

ناشناس ۱۴/۱۱/۸۸ ۷:۳۹ قبل‌ازظهر  

سخت است
ولی به نوعی همه کم آورده ایم...ماه لی لی

سارا (سیاه مشق) ۱۴/۱۱/۸۸ ۸:۰۴ قبل‌ازظهر  

کم کم داره این دنیای مجازی و این دوستهای ندیده برای من تبدیل به دنیای واقعی میشه. آخه اینجا تنها جایی است که من را به خونه ام وصل میکنه

ماتیلده ۱۴/۱۱/۸۸ ۱۲:۱۹ بعدازظهر  

این روزا همه شبیه هم شدیم!!!
خوبه که همه به یک زبان سکوت کنیم.

هادی ۱۴/۱۱/۸۸ ۶:۴۳ بعدازظهر  

ببخش عموجون که دیر اومدم!!
نترس عمویی
اگه قرار باشه یه همچین اتفاقایی ما رو بترسونه که دیگه بایس جمع کنیم بریم !!!!

نارنجی ۱۴/۱۱/۸۸ ۱۱:۵۲ بعدازظهر  

سلام بانظر مژگان مو افقم این خودتی که داری فاصله میگیری ودور میشی وفک میکنم که خودت ترس وساختی وبرون ترس داری اسرار میورزی که عملی بشه وامیدوارم این ترست رو واقعیت تاثیر نذاره ولی احساس میکنم واقعی هم میشه

خلیل ۲۱/۱۱/۸۸ ۸:۲۷ بعدازظهر  

سلام، اتفاقن تا بحال 10 نفر از این دوستان را از دست داده ام؛ تحملش ساده نیست.

صدرا ۲/۱۲/۸۸ ۱۱:۵۳ قبل‌ازظهر  

عمویی آب بخور بره پایین

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید