آثار پچه هایم2: اگر کتابخانه مدرسه ام کتاب داشت

انشا اول: گلزار اکرادی، سال دوم راهنمایی، روستای آهارمشکین
اگر کتابخانه مدرسه ام کتاب داشت من میرفتم و مینشستم در کتابخانه و ساعتها به مطالعه و تحقیق میپرداختم مطالعه درباره چگونگی زندگی حیوانات در دریاها و جنگل ها و تحقیق درباره فضا و سیارات و چون به کتابهای علمی درباره حیوانات و سایر موجودات زنده علاقمند هستم بیشتر میخواندم تا بیشتر بدانم. سعی میکردم در حفظ پاکیزگی کتابخانه کوشا باشم هر هفته کتابخانه را با همکاری دوستانم نظافت میکردم و اگر کتابخانه مدرسه ام کتاب داشت میز و صندلی های زیادی با همکاری مدیر مدرسه میخریدیم و می آوردیم و در کتابخانه میچیدیم. سعی میکردیم چیدمانمان طوری باشد که وقتی کسی وارد کتابخانه میشد از دیدن چیدن میزها و صندلی ها لذت میبرد. و اگر کتابخانه مدرسه ام

کتاب داشت من خودم میتوانستم داستان های زیبایی در مورد زندگی حیوانات بنویسم و به صورت کتاب دربیاورم و

بگذارم در کتابخانه و دانش آموزان می آمدند و میگرفتند میخواندند و لذت میبردند و کتابهایی را که به دانش آموزان میدادمبه آنها تذکر میدادم که هفته بعد کتاب را تمیز و بدون اینکه پاره شود بیاوریدو به کتابخانه تحویل بدهید و هر هفته کتاب های خیلی مفید و جدید را می آوردم و با این کار دانش دانش آموزان را افزایش بدهم و اگر کتابخانه مدرسه ام کتاب داشت اسم زیبایی برایش انتخاب میکردم و با نام هلن و روی یک تابلوی زیبایی نصب میکردم و میزدم به کتابخانه و سعی میکردم کتابهای علمی، هنری، ورزشی زیادی را میآوردم و و دانش آموزان را با خواندن این کتابها بر بیاورم.

دانششان افزوده میشد و خودم میرفتم و لحظه ها در کتابخانه مینشستم و کتاب میخواندم و معتاد کتاب خواندن میشدم و آن وقت بود که شاید معتاد بودن کار دستم می داد مثلا کتابها از دستم فرار می کردند و هر کجا که کتاب مبدبدم باید آن را میخریدم و میخواندم و اگر 5 و یا 6 ساعتی اگر کتاب مطالعه نمیکردم بیمار میشدم خلاصه سعی میکردم بخش های خیلی زیبا و جالب متنوعی برای کتابخانه درست کنم مثلا کتابهای هنری را در بخش اتاق هنری و کتاب های ورزشی را در بخش اتاق ورزشی و کتاب های علمی را در بخش اتاق علمی قرار میدادم و کتابهای ورزشی زیادی میآوردم مثلا کتابی در مورد ورزشیمثل فوتبال، والیبال، بدمینتون، کاراته، ژیمناستیک، تنیس روی میز و دویدن و بچه ها با خواندن این کتاب ها پیشرفت خیلی عالی در ورزش میکردند و کتابهایی در مورد نقشه های کشورهای جهان میآوردم و بچه ها میخواندند و نقشه های کشورهای جهان را میشناختند و خلاصه کاری میکردم که کتابخانه مدرسه ما یکی از مجهزترین و زیباترین کتابخانه دنیا می شد. امیدوارم که بشود.
.................................
انشای دیم: مجید محرمی، سال دوم راهنمایی، روستای آهارمشکین
به نام خداوند بخشنده مهربان یک روستایی بود که یک مدرسه کوهنه داشت. چندین دختر و پسر در آن مدرسه درس میخواندند آن مدرسه یک کتابخانه داشت ولی این کتابخانه کتاب نداشت. همه بچه های مدرسه ناراحت بودند که این مدرسه کتابخانه دارد ولی کتاب ندارد. یکی از آن همیشه فکر میکرد اگر کتابخانه مدرسه ام کتاب داشت چگونه بود. تاحالا اوتصور نکرده بود که اگر کتابخانه کتاب داشت چگونه بود چون در آن کتابی وجود نداشت. او یک روز خاب دید که کتابخانه پر ازکتابهای جورباجور است و او در آنجا راه میرود و از کتابها میخواند. او این خواب خود را به بچه های مدرسه گفت. آنها همه به فکر فرو رفتند و یکی از بچه ها گفت: اگه کتاب داشته باشه چی میشه؟ - یکی دیگه گفت: آخ جون اگه کتاب داشت روی اونها یادگاری مینوشتیم و برای بچه هایی که به این مدرسه میخوان بیان میذاشتیم میموند چه حالی میداد. - یکی از بچه ها گفت: آخه پدر آمرزیده روی کتاب ها که یادگاری نمینویسن. زنگ شد. همه یچه ها به کلاس آمدند و معلم به کلاس آمد و گفت: بچه ها یک خبر خوب دارم برای مدرسه میخوایم کتاب بخریم همه بچه ها خوشحال شودند آن پسر توی دلش گفت: خواب من تعبیر شد.
................................
خود نوشت:اول: بخش های رنگی را دوست دارم.
دیم: غلط های املایی مال خودشان است.
سیم: آن معلم در آخر انشای دیم من هستم ها.
چارم: برنامه ریزی کردیم که خواب بچه هارو تعبیر کنیم. حالا بعدا توضیح میدم مفصل!

9 نظر:

سین دخت ۲۲/۹/۸۸ ۱:۰۳ قبل‌ازظهر  

پایه کتاب خریدن واسه اینام
خدا کنه معتاد بشن به کتاب و همه خواب هاشون تعبیر بشه ...

ناشناس ۲۲/۹/۸۸ ۱:۰۲ بعدازظهر  

می دونی که هیچ آرزویی شکفته نمی شه در دلی مگر این که توان برآورده شدنش هم همون لحظه داده شده؟!...حتما می دونی که این همه قشنگ و ساده و خوب داری آرزوهای بچه هات رو بر آورده می کنی....عمو فیروز جان می دونم بار دشواری ه اما حتما می دونی که اهلی کردن این همه آدم پاک و ساده و ناب و آزاد ، مسئولیت بزرگیه... اون ها تو رو دوست دارن هزار بار بیشتر از این که تو دوستشون داری چون همه ی رویاها و خواسته ها و آرزوها و بودنشون رو در تو می بینند....محکم باشی و ماندگار!( نقاشچی باشی )

شادي باقي ۲۲/۹/۸۸ ۲:۴۳ بعدازظهر  

chera coment ha ja be ja shode???

مژگان ۲۲/۹/۸۸ ۲:۵۷ بعدازظهر  

سلام
خیلی خوشحالم که اینقدر علاقه دارن امیدوارم تو عمل هم مثل نوشته هاشون باشن.که مطمئنم با داشتن معلم خوبی مثل شما امکان پذیره!
منم پایه ام.

هادی ۲۳/۹/۸۸ ۴:۱۶ بعدازظهر  

اگر آن روزها کتابخانه مدرسه ما هم کتاب داشت بچه های همدوره ما شاید الان همشون........

مکرمه شوشتری ۲۴/۹/۸۸ ۱۱:۰۰ قبل‌ازظهر  

سلام .چقدر خوب در باره کتابخونه نوشته بودن من منتظر نوشته هایی مثل انشاهای تکراری بودم اما نوشته های بچه هات یه رنگی از داستان داشت .امیدوارم همیشه یه گوشه زندگیت جایی برای شاگردات باشه چون خیلی وقتا شاگردا به معلمشون بیشتر از اون چیزی نگاه و تکیه میکنن که معلم فکر میکنه .

عموفیروز ۲۶/۹/۸۸ ۱:۱۱ قبل‌ازظهر  

برای همه دوستان:
من شناختمش...

علی کوچیکه ۲۶/۹/۸۸ ۱۲:۲۲ بعدازظهر  

خوبه که خوابای آدم تعبیر شه

مژگان ۲۶/۹/۸۸ ۷:۱۱ بعدازظهر  

سلام عمو
از طرف دوستان ،مرسی عمو.دستت درد نکنه عالی بود.

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید