من یک معلمم 5

پایم را که از خانه بیرون میگذارم سرمای سرد و خشک که با نفسم از بین شالی که دور صورت و گردنم بسته ام، دماغم را میسوزاند. اولین قدم را که میگذارم یخ های بسیار سرد شده که در اثر بارش برف پریروز و گرم شدن موقتی ظهر دیروز و سرمای شدید شب گذشه به وجود آمده است، خش خش خود را آغازمیکنند. ناخوداگاه احساس سر خوردن بهم دست میدهد. میدانم اصطحکاک زیر کفشم با یخ ها آنقدری است که سر نخورم ولی طبق عادت راه رفتن در سرما بسیار با احتیاط قدم میگذارم. احتیاط اضافیم مرا به خنده وا میدارد. چه مزخرف است که میدانی سر نخواهی خورد و اینطور مثل من راه میروی.د
قدم ها را تا خیابان ادامه میدهم که کم کم تصاویر آشنای همه ساله در ذهنم تکرار میشوند. باید پایین را نگاه کنم چون دیگر اصطحکاک هم کمتر از آن است که به راحتی بشود راه رفت. بچه های زیر و درشت، هر یک مسیر خود را به طرف مدرسه ی خودش گرفته اند و سر به زیر و آرام، بدون اینکه حتی با بغل دستی همیشگی خود حرفی بزنند راه میروند. بخار دهانشان هم به محض خارج شدن از دهانشان ناپدید میشود و این نیز نشان از سردی بیش از حد هوا دارد. هر از گاهی هم آدم بزرگ ها را میبینی که کمی سیاهتر دیده میشوند و همان راه همیشگیشان را پیش گرفته اند. ناراحت و عصبانی از اینکه قدمهایشان را نمیتوانند طبق عادت معمول بیندازند.د
من هم همان راه سالیان گذشته ام را میروم. همان مسیر همیشگی از خانه تا مدرسه ام. احساس خوبی دارم. برف صاف زیر پایم مرا برای یک سر خوردن جانانه اغفال میکند. پاهایم هم ناخوداگاه سرعت میگیرند و آماده دویدن برای سر خوردن های همیشگیم روی برف میشوند. به سختی جلوی پاهایم را میگیرم و باز با احتیاط بسیار و زور زیاد برای حفظ تعادلم سرعتم را کم میکنم.د
همه چیز آماده است. برفی که از دیروز آنقدر لاستیک ماشینها رویش سر خورده که مثل شیشه صاف شده، کفش های من هم که خیلی وقت است میپوشمشان و کف آنها کمی صافتر از آن است که نگذارد فاصله زیادی را سر بخورم. تازه آن ماشین بزرگ و مزخرف شهرداری هم که ماسه و نمک میپاشد و برف های صاف شده را خراب میکند خواب مانده و نیامده. اما من باید جلوی خودم را بگیرم و سر نخورم.د
من دیگر یک معلمم.د

13 نظر:

alipis ۳/۹/۸۸ ۱۰:۲۲ قبل‌ازظهر  

چرا باید جلوی خودت بگیری؟من جای تو بودم به یاد ایام قدیم چنان سری میخوردم و فریاد زنان میگفتم من یه معلمم یا به قول یه بنده خدایی کلا به ...

مژگان ۳/۹/۸۸ ۴:۲۴ بعدازظهر  

سلام
معلم هستی خوب مگه چیه؟!شادی روح این چیزا حالیش نمیشه.

زودياك ۳/۹/۸۸ ۷:۲۲ بعدازظهر  

بميرم برات! سنگين باوقار!.د :)) :دي

هادی ۳/۹/۸۸ ۸:۱۷ بعدازظهر  

اینجای معلم بودن چقدر سخته
خوب دیگه چکار میشه کرد!
من همین الانش هم اینکار و میکنم
پیشنهاد میکنم واسه یه لحظه هم که شده فراموش کن که معلمی!!

سین دخت ۳/۹/۸۸ ۹:۵۶ بعدازظهر  

ببین اگه بخواد یادت بمونه معلمی می تونی آماده بشی واسه اون اتفاقه که کلی برات تعریف کردم ( نمایشگاه کتاب و فرهنگ و اینا !!!D:)
حالا خود دانی یا یادت بره معلمی و مثل بچه آدم سر بخور یا ٱماده عواقبش باش

نیما ۴/۹/۸۸ ۱۱:۰۷ قبل‌ازظهر  

بشکن تمام اون ساختارهایی که بی خودی برای ما ارزش شده را بشکن
تومیگی سخته ولی من می گم لذت بخشه
باور کن.
رابین ویلی یامزی باش که تو اون سکانس معروف تمرین راه رفتن را اموزش می داد
تو اگه نتونی اون جور که دلت می خواد راه بری به شاگردات چه جوری ...
از اینکه دارم نشانه های از یک رابین ویلییامز می بینم خیلی خوشحالم
ساختار شکن یک مد انقلابی رادیکال نیست. مطمئن باش یک وظیفه است

خاله زنک ۴/۹/۸۸ ۱۱:۵۸ قبل‌ازظهر  

میتونیدبه بهانه اینکه میخوایین به بچه هایادبدین که چطورسربخورن ولی زمین نیوفتن وصدمه نبینن یه کلاس برای شاگرداتون بذارین...هم فاله هم تماشا ;))

ناشناس ۴/۹/۸۸ ۱:۳۸ بعدازظهر  

من می فهمم چی می گی!...اما پارسال با شاگردام برف بازی هم کردم!کلی حال کردیم....راستی هم پست قبلی هم پست سهتا قبلی ات رو هم دوست داشتم. ( نقاشچی باشی )

ناشناس ۴/۹/۸۸ ۱:۴۱ بعدازظهر  

آآآآآآخ جووونم! من کشف کردم چه جوری آسون می تونم اینجا نظر بدم هی بهم گیر نده کامنت دونی ات!....به جای این که بالاش اسمم رو بنویسم از این به بعد ته اش می نویسم!...بذار بالاش بخوره ناشناس
!...اشکالی که نداره؟!!!
(نقاشچی باشی )

ناشناس ۵/۹/۸۸ ۵:۵۵ قبل‌ازظهر  

ما معلمیم یا مثلا معلمیم؟..........ولی انگار باید معلم باشیم.خواسته ایم خودمان....ماه لی لی

ناشناس ۵/۹/۸۸ ۵:۵۷ قبل‌ازظهر  

ما صمیمیت و عشق در دانش آموز تزریق میکنیم..پس میتوانیم با خوشی ها با او باشیم.شاد بودن را با آنها تمرین بکنیم هیچ چیز از شایستگی تو معلم نمی کاهد..ماه لی لی

shadi ۵/۹/۸۸ ۵:۵۱ بعدازظهر  

yade tarse mojria oftadam az khandidano geristan
ama amoo jan moragheb bash in sor khordana avagheb dare
be sen o salet negah kon na be shoghlet
age negarane dasto paye shekaste nisty rahat bash
ya ali

عموفیروز ۵/۹/۸۸ ۱۰:۲۴ بعدازظهر  

برای همه.
برای خودم متأسفم ولی نمیتوانم.
بعضی جاها برای اینکه کمی در کلاس راحتتر باشم بعضی از کارهای معلم ها را یاد میگیرم.
شرمنده ام.

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید