باران

چهار فصل را برای تو عریان کرده بودم.
نیامدی.
زار می شوم.
سیل می شوم.
می بارم...

23 نظر:

Hassan ۴/۲/۸۹ ۳:۱۱ قبل‌ازظهر  

چهار فصل را برای تو عریان کرده بودم
آمدی
و زلزله از پس تو

morteza ۴/۲/۸۹ ۹:۳۳ قبل‌ازظهر  

منم دارم غرق میشوم، به سیل بگویید صدای سنگهایش گوش هایم را کر کرده !!

شادي ۴/۲/۸۹ ۱۱:۵۵ قبل‌ازظهر  

دانشين بود جكايت نيامدن هات
بابت لينك موزيك هم يه دنيا متشكرم
ديگه داشتم نااميد ميشدم

FASAANEH ۴/۲/۸۹ ۲:۱۳ بعدازظهر  

دنبال که می گردی، او رفته از این شهر، او رفته از اینجا...

ناشناس ۴/۲/۸۹ ۴:۲۴ بعدازظهر  

"بیا بیا که پشیمان شوی ازین دوری / بیا به دعوت شیرین من چه می شوری "؟!!!
نقاشچی باشی

zodiak ۴/۲/۸۹ ۴:۲۷ بعدازظهر  

عمو پست قبلی گریمو دراورد

نیماسهند ۴/۲/۸۹ ۴:۵۴ بعدازظهر  

ماهیت شعر پر از حرکت بود ولی اصلا حرکت نداشت. چرا؟
شعر حرکت روش فکر کن

سین دخت ۴/۲/۸۹ ۷:۳۴ بعدازظهر  

آب شو
ابر شو
باران شو
سیل شو...
چشم بر تو دارد
از همین نزدیکی
می لغزی بر گونه هاش ...
می دانی؟

پلپلک ۴/۲/۸۹ ۸:۲۶ بعدازظهر  

سلام نوشته قبلیات چه تصویر تلخی بود مثل یاد آوری یه خاطره بد مزه !راستی اگه خواستی بری دریا برو یه ساحل تمیز ..دریای کثیف حالتو خرابتر میکنه!

مژگان ۴/۲/۸۹ ۹:۵۰ بعدازظهر  

از پشت قاب خیس پنجره خانه ، به قطرات ریز و درشت باران می نگرم ، قطراتی که شتابان از دل آسمان به سوی زمین می آیند و قصه ها می سازند...آن گودالی که از قطرات باران پر آب می شود قصه ای سیراب شدن من است که از اسارت بوسه های آفتاب به عطش رسیده ام …
*ببخشید طولانی شد.موسیقی جدید هم قشنگ بود .مرسی

سین دخت ۵/۲/۸۹ ۶:۵۵ قبل‌ازظهر  

ببار بارون ببار ...

مادنا ۵/۲/۸۹ ۱۲:۴۹ بعدازظهر  

یه روزی...
یه جایی...
منتظر باش,منتظر باش...
ای باران...

مهتا ۵/۲/۸۹ ۱۰:۰۵ بعدازظهر  

وای جقدر این دوست داشتم عمو فیروز..
راستی یه ایمیل داری بخونش

سمیرا ۵/۲/۸۹ ۱۰:۳۷ بعدازظهر  

عجب.چیزی ندارم بگم
زیاد با باران و باریدن از چشم هوای گل و بلبلی جور در نمیام اما همه که مثل هم نیستند

Muhammad ۶/۲/۸۹ ۱:۲۲ قبل‌ازظهر  

Hamı azade elin şairi var
men esir ellerin ah şairiyem

ne yapıyorsun güzelim, seni çok özlüyorum

civh ۷/۲/۸۹ ۱:۲۹ بعدازظهر  

خوبه بارون شدی تگرگ می شد چی می شد

زهرا ۷/۲/۸۹ ۱:۳۱ بعدازظهر  

خوبه بارون شدی تگرگ می شد چی می شد

هادی ۷/۲/۸۹ ۷:۰۷ بعدازظهر  

تو خود، فصل پایدار زندگی منی!

چه غمم با تو از اندوه هر فصل!


برای عمو

عموفیروز ۸/۲/۸۹ ۱۲:۰۹ قبل‌ازظهر  

برای سیاهی شب:
من خود آن زلزله بودم.
...............
شادی:
خواهش میکنم.
قابل دار نبود.
ببخشید دیر شد.
...............
zodiak:
نبینم گریه هاتو عمو.
ببخشید.
...............
نیماسهند:
روی این "حرکت" که گفتی فکر میکنم.
البته تا جایی که فهمیدم میخواستم حرکت داشته باشد.
ولی بیشتربیا و توضیح بده برایم.
ترجیحا حضوری.
...............
سیندخت:
این نوشته ات زیبا بود و خوب.
ولیمن نمیدانم.
یعنی ترجیح میدهم که ندانم.
مدتهاست.
...............
پلپلک:
میخوام.
کجا برم.
جایی رو میشناسی.
من فقط انزلی میشناسم.
فقط دریا نمیخوام. به تصویر نیاز دارم. البته بدون دوربین میرم.
...............
مژگان:
سپاس از حضورت.
نوش جان.
...............
مادنا:
منتظر چی؟!!!
کجا؟!!!
کی؟!!!
...............
مهتا:
خوشحالم که دوستش داشتی.
سپاس بابت ایمیل.
رویت شد و جواب هم داده شد.
باز هم سپاس.
...............
سمیرا:
میفهمم.
همه یه جور نیستن.
سپاس از حضورتون.
...............
Muhammad:
sen esir ellerin güzelisen.
yapışmışım Qeydara. qopa bilmiyorum. bir elin at meni de qopart.
...............
زهرا:
تگرگ کیشد "چی" میشد.
...............
هادی:
تکیه گاه که تو باشی.
هر قدر هم ببارم نخواهم ریخت.
سپاس.

نینا ۸/۲/۸۹ ۱۱:۵۷ قبل‌ازظهر  

کلمات خوب به هم وصل شده بودن. پیروز عمو فیروز

سارا (سیاه مشق) ۱۱/۲/۸۹ ۱۲:۰۹ بعدازظهر  

دلم درد آمد وقتی داستانتون را خواندم. هیچ کس مادر نمیشه

لک لکها ۱۵/۲/۸۹ ۱۰:۱۴ بعدازظهر  

در مورد فیلمنامه حرف بزنیم ...تو میایی یا من بیام ...تا شنبه تهرانم ... با تحریک تو خطاب به روزگار یک بیت که از 15 سال پیش وبال گردنم بود غزلش کردم ...بخون ولی خدایی نکرده گمان نکنی جواب حرف تو است ...فضا مال 15 سال پیش است ...

لکلکها ۱۵/۲/۸۹ ۱۰:۱۹ بعدازظهر  

ببار وگرنه اسمان را انکار میکنند !
حالا به بهانه عشق
دلتنگی
تنهایی
عروج
خستگی
خودت
ما
آنها
همه
به هر بهانه ای ...
و دعا کن ما هم بارانمان بگیرد ...

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید