نقاشی

بخواب.
.
آرام بخواب.
.
هیچ کلاغی نخواهم کشید.
.
.
.
........................
پی نوشت: این کلاغ به کلاغ مطلب قبلی هیییچ ربطی ندارد.

13 نظر:

hamidreza ۳۱/۱/۸۹ ۱۱:۴۷ قبل‌ازظهر  

من نفهميدم چي شد!

نیماسهند ۳۱/۱/۸۹ ۴:۳۶ بعدازظهر  

یک لالایی در اوج وحشت.ای وای...

سین دخت ۳۱/۱/۸۹ ۹:۱۱ بعدازظهر  

خواب؟
خواب خوب...

مادنا ۳۱/۱/۸۹ ۹:۳۶ بعدازظهر  

کلاغ برای مترسک نمی کشی؟

پلپلک ۳۱/۱/۸۹ ۱۱:۴۱ بعدازظهر  

سلام کلا تو بحر کلاغی چند وقته؟

نادر ۱/۲/۸۹ ۱۱:۲۳ قبل‌ازظهر  

پس من صابون را با خيال راحت لب حوض جا ميگذارم .

ساعت4 ۱/۲/۸۹ ۵:۲۷ بعدازظهر  

این کلاغها رو هم دوست داشتم حتی اگه هیچ وقت نقاشیشون نکنید
اگه به واه واه کردن نیافتید دست رو خوب چیزی گذاشتید
مترسک و کلاغ /حرکت کردن روی لبه باریک ترس/ ترس برای چه کسی؟
این هایکویی که خیلی دوست دارم
/شالی رو درو کرده اند
مترسک
سخت دیگرگونه می نماید/
از بوسون

شادي باقي ۲/۲/۸۹ ۳:۴۳ بعدازظهر  

:)

عموفیروز ۲/۲/۸۹ ۷:۰۵ بعدازظهر  

برای حمیدرضا:
داشتم طرحی میکشیدم که قول دادم کلاغی نکشم تا آرام بخوابد همین!
میتواند دو حالت داشته باشد.
او واقعا بود و من داشتم میخواباندمش تا خودم طرحم را بکشم و از کشیدن کلاغ میترسید...
و یا او را هم مداشتم میکشیدم و داشتم در طرحم میخواباندمش و قول دادم کنارش کلاغی نکشم.
(نوشته را به فنا دادم ها! فهمیدی؟!!!)
...............
نیماسهند:
ای وای... تو را دوست دارم.
...............
سین دخت:
آری.
خواب!
برای او.
من که داشتم میکشیدم.
...............
مترسک که کفتار دارد. دیگر کلاغ میخواهد چه کار؟!!!
...............
پلپلک:
کلا تو بحر کلاغم چند وقته؟
فعلا تو بحر کلاغم.
البته تو کف بارون و دریا هم هستم.
البته باران را کمی تا قسمتی میبینم ولی دریا دلم میخواهد.
...............
نادر:
تو هم راحت باش.
من که قرار است کلاغی نکشم. نه برای خواب او و نه برای صابون لب حوض تو.
...............
ساعت 4:
مرسی که دوست دارید.
این ترس وجود داشت. کمی دارد بیرون میریزد. البته خودم متوجه خوب و بد بودن آن نبودم. دوستان و شما لطف کردید و خوبش دیدید.
حتی نمیتوانم به این هایکو هم واه واه واه! بگویم؟؟؟!
...............
برای شادی باقی:
اینطورنگاه نکن.
یادم هست.
قرار بود وقتی آهنگ وبلاگم را عوض کردم لینک آهنگ قبلی را تقدیم کنم.
شکلک هم ندارم ولی اجالتا:
دو نقطه پرانتز باز

مادنا ۳/۲/۸۹ ۴:۵۳ بعدازظهر  

نظری که برای دایره قرمز گذاشتی تازه دیدم.
وقتی دیدم کسی مشکلات نوشته هامو بهم نمیگه بی خیال نوشتن شدم.
اما امیدوارم کردی البته اگه کمکم کنی تا بتونم بنویسم....

ناشناس ۳/۲/۸۹ ۱۱:۲۸ بعدازظهر  

دیدن کلاغ حس بدی بهم دست میده
ممنونم که به فکرمی !!

عموفیروز ۴/۲/۸۹ ۱۲:۵۵ قبل‌ازظهر  

برای مادنا:
من خودم یکیرو میخوام کمکم کنه واسه نوشتن. ولی چشم. تا اونجایی که سوادم میرسونه چشم.
راستی خوب مینویسی ها. انتظار نداشتم.
................
ناشناس:
ببخشید واژه ناشناس یعنی کسی که من نمیشناسم.
حساب که میکنم و تعداد آدمهایی را که میشناسم را از کل جمعیت کره زمین کم میکنم یک عدد بسیار بزگی میسود که من نمیشناسمشان.
اگر شما هم جزئی از آن عدد هستید درصد اینکه من به فکر شما بوده باشم میشود چیزی حدود یک در همان عدد!!!
ولی اگر هم میشناسمتان لطفا اسمی، نشانی، کنیه ای، لقبی چیزی اینجا بنویسید تا من هم بدانم به چه کسی فکر میکنم و به چه کسی نه!

morteza ۴/۲/۸۹ ۱:۲۲ قبل‌ازظهر  

دیدن کلاغ حس بدی بهم دست میده
ممنونم که به فکرمی !!


من همون ناشناسه بودما

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید