کوچه

اول:حسرت به دلم موند وقتی از دم در خونه خودمون رد میشم، بوی غذای مامان منم تو کوچه باشه! دیدید این خونه هارو...پ
..................................
دیم:اصولا خوبه آدم تو صنف تیرای چراغ برق هم یه دوست داشته باشه.پ
نزدیک به پونزدهمین باره که وقتی با دوستم از زیر اون تیر چراق برق رد میشیم خاموش میشه. چهارمین بار بود که رو این قضیه حساس شدیم و من ششمین باز مطمئن شدم. دوستم اما همین امشب مطمئن شد. دقیقا که رسیدیم زیرش خاموش شد.پ

در ضمن یه بار خاموش بود و وقتی ما رسیدیم زیرش اول روشن شد و زود خاموش شد.پ

پ.ن: عکس را بی اجازه از اینجا دزدیدم.پ

.................................

سیم:یادم رفت.پ

16 نظر:

شادي باقي ۱۳/۹/۸۸ ۲:۰۸ قبل‌ازظهر  

manam bachegi asheghe booye ghazaye hamsaye boodam
unha jonoobi boodan o ghazaye por advie mipokhtan
ama babaye man ghalbesh narahat bood o aksaran ghazaye salem (beghole mamanam)
mikhordim
alan ke az kooche rad misham na dige un booye ghaza miad va un hamsaye hamoon dige unjan
akse zibaei bood
man asheghe un abre ghamginam

مژگان ۱۳/۹/۸۸ ۸:۴۶ قبل‌ازظهر  

سلام
خوشحالم که تنهایی این حس رو تجربه نمی کنی همه دوستانت رو هم شریک می کنی!اما ای کاش از همون دوست (تیر چراغ برق)با احساس عکس میگرفتی و میذاشتی که ما هم باهاش آشنا بشیم.

هادی ۱۳/۹/۸۸ ۱۲:۲۹ بعدازظهر  

خدا آخر و عاقبت ما رو بخیر کنه

اسم یکی رو که میاری مثل اجل معلق،شبیه جن بو داده سر میرسه!

چراغ این تیر هم که اینطوریه!
به قول خودت گاهی وقتها ترس ورم میداره!!

نیما ۱۳/۹/۸۸ ۴:۱۸ بعدازظهر  

اول تجربه مشترکمون تبریک میگم.
این جور تجربه ها رو فقط ساختار شکن ها و چریک ها می نویسن.(بوی غذای مامان توی کوچه، دیدید چه حسترتی به دلمون موند)
چراغ.........
تعریف نیست اصلا:
چون وقتی از زیرش رد می شی اینقده نور به اطرافت می دی که چراغ نیازی به روشن بودنش احساس نمی کنه
خیلی تعریف شد، نه...
منم بودم عکسو می دزدیدم.
راضیم از ...

سین دخت ۱۳/۹/۸۸ ۹:۳۳ بعدازظهر  

نشانه های زیادی تو اطرافمون هست تا یادمون بندازن که باید حواسمون به خیلی چیزا باشه
حتی تیرای چراغ برق...
اولین باری که با یه دوست خیلی خاص نشسته بودم و داشت بهم م یقبولوند که همهدنیا انرژی هایی هستن که برای منن و یهو برق خونه اش ضعیف و قوی شد
اصرار کرد که این یه نشانه بود و البته واقعا بود...

هوای خودت رو داشته باش و هوای همه انرِژی هایی رو که مال توان...
می شه همه چیز رو توجیه علمی کرد اما پس پرده ها رو هم ببین...

بوی غذا نمی دونم چرا همیشه از خونه بقیه می یاد مخصوصا تهران ...
من اینجا اصلا بو نمی فهمم !!!

منم یادم رفت... D:

اقیانوس ۱۳/۹/۸۸ ۹:۵۳ بعدازظهر  

چه پست قشنگی
چه عکس قشنگی
هم از نوشته لذت بردم و هم از عکس.

FASAANEH ۱۴/۹/۸۸ ۱۱:۴۰ قبل‌ازظهر  

من تیر چراغ برق را دوست دارم!

علی کوچیکه ۱۵/۹/۸۸ ۱۲:۴۳ بعدازظهر  

سلام
میگن آدم جهنم هم پارتی داشته باشه خوبه ، صنف تیرای چراغ برق که به جای خود

ناشناس ۱۵/۹/۸۸ ۸:۲۶ بعدازظهر  

خوبه...خیلی خوبه..احساس بودن در همه چیز..ماه لی لی

مکرمه شوشتری ۱۶/۹/۸۸ ۱۱:۰۸ بعدازظهر  

سلام شما هم با این تکنولوجیتون من یه نظری گذاشته بودم پس کو؟
دیدین وبلاگم رو ترکوندم ؟ دعا کنید یکیدیگه راه بندازم فکر نمیکردم انقدر سخت باشه بی وبلاگی!

سودا ۱۹/۹/۸۸ ۹:۵۳ قبل‌ازظهر  

عمو اون نقاشی درخت یه شاه کاره به نظر من

زودیاک ۱۹/۹/۸۸ ۱:۲۵ بعدازظهر  

من فقط توجیح علمی میپذیرم ولا غیر!

ناشناس ۲۰/۹/۸۸ ۵:۵۵ بعدازظهر  

دوست خوبه چه رسد از نوع چراغ برقش!( نقاشچی باشی )

براندو ۲۰/۹/۸۸ ۷:۱۳ بعدازظهر  

بی زحمت اگه سفارش قبول میکنی بیا بریم در خونه یکی چراغ برق جلو درشون رو بترکون!!

نیما ۲۱/۹/۸۸ ۹:۲۸ قبل‌ازظهر  

من دوست یک معلمم
سوگند(سوگند گیاه تلخی است که خوردنش منجر به مرگ می شود)
بنابراین:
سوگند می خورم،اول به کوچکی و معصومیت تخته سیاه کلاس،باورت می شود،انگار که تمام نوشته های قبلی که پاک شده بودند در جلوی چشمانم بودند.چقدر جا داشت این تخته سیاه کوچک برای نوشتن...
سوگند به شکل هندسی (مرو داغی)چقدر می توانیم نگاهش کنیم وخسته نشویم از این منظره....
سوگند به همراهی خنده معلم با شاگردانش،نه،نه خنده یک طرفه ،خنده ای که دو طرف دارند و از ان خنده کلاس است که لبخند مدرسه می شود و مدرسه ای که شکفته می شود در پاکی روستا
سوگند به صندلی معلمی که چقدر منتظر صاحبش ماند تا بنشیند...
نمردم ،تلخی این سوگند ،بی خیال سوگند...
آه تو می دانی /می دانی که مرا سر باز گفتن بسیاری حرفاست/هنگامی که کودکان...
هدف از این نوشته غرق شدن در احساس مشترکی بود که میان کلی تناقضات سر باز زده بود.
حکایت حکایت بودن نیست،شدنه.اینکه بودن خیلی راحته اما خوب بودن و شدن نه حکایت دیگریست
اینکه چقدر باید ارزشهای انسانی را در تدریس حفظ شود،اینکه پیشرفت تحصیلی باید همان اندارزه اهمیت داشته باشد که پیشرفت عاطفی و احساسی اهمیت دارد ،اینکه...(همه بحثهایی که در اتاق سین دخت بود)
-چقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم که بهتر از همه ما درک کردی که معلم بودن بهتر از هزارتا سرپرست خوب بودن است(شاید اشتباه فهمیدم...)
-معتقدم که برخی از بچه ها بیشتر از am is are به یک سری اطلاعات نیازمندند تا بتوانند احساس نیاز کنند اینکه بدانند خیلی چیزها را باید داشته باشند،باید در پی ان باشند و به این برسند که بهترین راهش مدرسه و زبان و کلاس ...است
-شدیدا اعتقاد دارم که راههای مختلفی برای تدریس بهتر حتی برای کسی که در ابتدای الفبای فارسی مانده است وجود دارد.
می دانید شاید بگویید که تنها شعار می دهم اما...بگذرید...
حالا وقت خواب نیست رفقا. آن هم جایی که همه خوابیدند.
بیاییم بپذیریم که در این دنیا حوادث عادلانه نیستند.
در روستا در مدرسه در کلاس میان همه بچه ها ناعدالتی هایی وجود دارد: در خودشان در ظاهرشان در استعدادشان،خانواده شان،امکاناتشان...
بیاییم تا می توانیم بجنگیم واین ناعاددلانه ها رو کمرنگ کنیم. تا همچنان رحیم بتواند در اوج احساسات انسانیش درست پیش برود،بداند که برای چه چیزی زنده است و باید چه چیزی را اول به دست بیاورد
بی خیال تو خودت بهتر می دانی...
--مطمئنم شاید به اندازه یک عمر تلاش بعضی از معلم ها در این مدت کوتاه کار کرده ای(نتیجه اش همان کلاس سوم دختران) اما به قول خودت تا کامل شدن خیلی راه. بنابر این کامل شو
-تنها یک خواهش:
هرگز اسیر جبری که میدانی چند سال دیگر دامن بچه هارا خواهد گرفت نشوی اینکه بعد از چند سال درس را رها خواهند کرد به زور عروسی خواهند کردو...وظیفه شما ست که در کلاس فارغ ازهمه،تمام آرزوهای بچه هارو برای اینده دست یافتنی جلوه بدی اینکه کلاست واقعا جدا از تمام فضای روستا محل رسیده یا حتی فکر کردن به آرزو ها باشه
-به جای این نتیجه که یا بجنگ یا بمیر به این نتیجه رسیدم که یا بجنگ یا بجنگ. بنابر این بجنگ...

-- در ضمن، سمفونی اعضای بدن انسان یا Refrigrator در ذهنم ماندگار شد ،انصافا
.
خسته نباشی اقا معلم
...............................................................
-این نوشته خیلی طولانی بود اما وقتی به این حقیقت رسیدم که بهتر از ما خیلی چیزارو درک کردی حذفشون کردم.
بهم گفتی رحیم ترکونده (16گرفته)بازم همون چهره معصوم وپر انرژی امود تو ذهنم راستی رحیم می تونه هم به احساساتش برسه هم به درشس،موافقی...
-حتما بهشون می گی که یه جای دنیا قلب یه عده ای براشون می تپه.
- این نوشته ظرفیت یه پست جدیدو نداشت در حد یک نظر،ببخشید
-درضمن زودتر آپ کن منتظر خبر پیشرفته بچه هاتم....

سیمین ۲۱/۹/۸۸ ۱۰:۱۱ قبل‌ازظهر  

سلام
بابت ترجمه و اینکه زود به دستم رسوندی ممنون ببخشید که زحمت دادم.

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید