من یک معلمم 1

روزهای اولی که معلمی در یکی از روستاهای اطراف را شروع کرده بودم.
بدو ورود من به آن روستا بود که راه خاکی آن روستا نیز آسفالت شد.
من هم فقط با این فکر که چقدر خوب شده که ماشینم کمتر آسیب میبیند در آن راه آسفالته خدا را شکری گفتم و چسبیدم به مسئله تدریس در مدرسه ای که به خاطر دانش آموزانش در منطقه ما تبدیل به تبعیدگاه معلمها شده بود. بس که شلوغ بودند.
همینطوری شانسی زد و به خاطر جور در آمدن برنامه درسی مدرسه به من درس انشا دادند.
من هم همینطوری شانسی آسفالت را موضوع کردم.
عجیب بود!
همه بچه ها چنان دیدعجیبی به آسفالت داشتند که واقعا کشیدن بار سنگین آن همه انشا برایم دشوار بود.
آسفالت برایشان آسفالت نبود.
ابزاری برای به ارمغان آوردن پاکیزگی و آرامش و زیبایی و شهر نشینی و فرهنگ و پول و خوشبختی و هزار جور آرزوی دیگر بود.
هر یک ساعتها به ماشینهای عجیب و غریب آسفالت ریزی خیره شده بودند و در خیال خود روستایی که نه شهری جدید برای خود ساخته بودند. با تمام زیبایی های خیالی که خود سراغ داشتند.
کم آورده بودم.
نه میتوانستم تصویر ذهنیشان را از تمام آن زیبایی ها خراب کنم و نه میتوانستم آنقدر خوشخیال ولشان کنم.
ولی بهشان حق دادم مدت کوتاهی با خیال زیبایشان خوش باشند.
تا وقتیکه خود آسفالت بهشان واقعیت ها رو بفهماند.

6 نظر:

سین دخت ۳۰/۷/۸۸ ۱۲:۰۳ قبل‌ازظهر  

دنیای هرکی به اندازه جرافیای اونه خیلی وقتا
دنیای آدما براشون قشنگه...

زودیاک ۳۰/۷/۸۸ ۱۱:۴۲ قبل‌ازظهر  

منم آسفالت و دوسش دارم!!!
تبصره هم نمی زنم! کلا خیلی بهتر از خاکیه!

نیما ۳۰/۷/۸۸ ۱۱:۵۹ قبل‌ازظهر  

موضوع جالبی بود.
یه نوع نیازمندی عقب افتاده توی
جوامع کوچک جهان سوم
اما یه جایی معادله اشتباه کردی
اونها نیازهاشون یه جور دیگه ای تعریف شده و توی که تو روستاه نبودی نمی تونی درکشون کنی.اونها حاضرند بهای سنگینی بدند تا نیازهایی زیستیشون رو به دست بیارند.
موضوع جالبیه می شه روش بحث کرد.

مژگان ۳۰/۷/۸۸ ۷:۴۹ بعدازظهر  

سلام
نمیدونم چی بگم گاهی داشتن باور قشنگ شاید بتونه دنیایی قشنگ بسازه شاید ما بدبین شدیم !

محمود ۳۰/۷/۸۸ ۸:۲۰ بعدازظهر  

به نظرم آن‌ها درست فکر می‌کردند. در بلند مدت آسفالت به آن‌ها همه چیز خواهد داد به جز کلمه‌ی آخر!

سلی(هادی) ۲/۸/۸۸ ۵:۳۵ بعدازظهر  

شاید باورت نشه اما آسفالت اولین نشانه شروع پیشرفت یک روستاست و البته یک تغییر بزرگ برای بچه های روستا

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید