یادروز

چندین صندلی جدید به اتاق اضافه شد و افراد به زور در یک اتاق کوچک جا شدیم. همه همدیگر را میشناختیم. دو شمع روی میز وسط اتاق میسوخت. شروع شد. گفتیم و گفتیم و گفتیم. از زمستان شروع کردیم. فردی که اولین بار بود میخواست آن را بخواند خواند. سردمان نشد. گفتیم حیف است از زمستان به آسانی گذشت. دوباره خوانده شد و ما هم گوش دادیم و زیر لب زمزمه کردیم. رسیدیم به شعر های جدیدتر. فردی از میراث گفت و شروع کرد: پوستینی کهنه دارم من یادگاری زنده پیر از روزگارانی غبار آلود سالخوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود مدتها بود فراموش کرده بودم چندی پیش کسی از پوستینی گفته که از نیاکانش، که البته از پدرش به ارث برده بوده. زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد برمیخاست. نمیدانم همه چون من تصاویر ذهنیشان جلوی چشمانشان بود یا نه. نمیدانم همه چون من در تاریخی که لمسش کرده بودند سیر کردند یا نه. نمیدانم. نمیدانم. اشعار یکایک خوانده شدند و هر یک ما را با تصاویر ذهنیمان با دردی تاریخی تنها گذاشتند. تکرار... تکرار... تکرار... نوزدهمین یادروز مهدی اخوان ثالث گرامی.

4 نظر:

سین دخت ۵/۶/۸۸ ۱۱:۵۷ بعدازظهر  

بعضی وقتا خوبه که باهمیم
می شه این کا رو تکرار کرد
بهانه ها برای با هم بودن و یادآوردن اینکه روزها می گذرن کم نیست ...

مژگان ۶/۶/۸۸ ۱۲:۰۶ قبل‌ازظهر  

سلام
آره واقعا ساعتی قشنگی بود بعد از مدتها چیزهایی که دلمون می خواست رو شنیدیم این که تاریخ تکرار میشه کاملا قابل لمس بود.

ناشناس ۶/۶/۸۸ ۱:۲۳ بعدازظهر  

من كجا بودم؟؟؟؟
منم ميخوااااااااااا....م

عموفیروز ۷/۶/۸۸ ۹:۰۹ بعدازظهر  

سلام ناشناس.
تو که بودی تا من بگویم کجا بودی.

درباره من

عکس من
اولش از یک عروسک شروع شد که گرچه اصلن وجود خارجی نداشت ولی من شبیهش بودم و اصلن احساس میکردم خود آن عروسک شده ام. معلم زبان انگلیسیم که البته اگر بخواهم شغلم را بگویم طراحی و عکاسی کار میکنم.

بشنوید